نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 David Bawden نوشتة: دیوید بادن
2 کارشناس ارشد کتابداری و اطلاع رسانی دانشگاه شهید چمران اهواز ترجمة: رضا مختارپور
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
مقالة تام ویلسون با عنوان «مطالعات کاربرمدار و نیازهای اطلاعاتی» علاوه بر انتشار در شمارة جاری مجلة دکومانتاسیون[1]، در شمارة اول این مجله نیز در سال 1981 (ویلسون، 1981) منتشر شد[2]. ویلسون در این مقاله، موضوعی را دستمایه قرار داده است که با وجود گذشت 25 سال از آغاز انتشار مقاله، هنوز هم بحث «داغ» محافل اطلاعاتی به شمار میآید (شایان توجه است، از سه مقالة دیگری که در شمارة اول مجلة دکومانتاسیون به چاپ رسید، دو مورد از آنها ـ رفتار استنادی[3] و منطق جستجوی مجلههای جدیدـ به نوعی با موضوع مقالة ویلسون در ارتباط بودند. در این بین، به نظر میرسد فقط موضوع مقالة چهارم، که در آن به شیوة بهره گیری از ردهبندی کولن پرداخته شده بود، تا حدودی ماهیت گذشته نگر داشته است. اما چه کسی میداند؟).
ویلسون، ضمن اشاره به مباحث و ابهامهای مطرح شده در زمینة موضوع «نیازهای اطلاعاتی»، هدف خود را از نگارش این مقاله چنین بیان میکند: «در این مقاله برآنم تا به واسطة بذل توجه ویژه به برخی مفاهیم، و همینطور پیشنهاد مبنایی برای نظریة انگیزههای رفتار اطلاعیابی[4]، از ابهامهای موجود در این زمینه بکاهم». واقعیت این است که چنین هدفهای نه چندان بزرگ برای مقالة نسبتاً کوتاهی همچون مقالة ویلسون، مناسب به نظر میرسد. گفتنی است، محتوای مقالة ویلسون و مجموعه الگوهای مطرح شده در آن، صرف نظر از تحقّق یا عدم تحقّق هدفهای وی، الهام بخش مفاهیمی بوده که دغدغة بسیاری از پژوهشهای اطلاعاتی روزگار فعلی به شمار میآید.
مقالة ویلسون بالغ بر صد بار در مجلههای پایگاه های آی. اس. آی، و به کرّات در کتابها، گزارشها و خلاصه مقالههای همایشها مورد استناد قرار گرفته است. بخش قابل ملاحظهای از استنادهای پایگاههای آی. اس. آی به مجلههای انگلیسی زبان حوزة کتابخانهها و اطلاعات اختصاص دارد، و منابع ارتباطی و خبری تنها بخش کوچکی از آنها را تشکیل میدهد. مجلههایی که دربرگیرندة بیشترین استنادها به مقالة ویلسون هستند، عبارتند از: مجلة جامعة فناوری و علم اطلاعات آمریکا[5]، مجلة دکومانتاسیون، مجلة مدیریت و پردازش اطلاعات[6]. بیشترین تعداد استنادها به مقالة ویلسون، یازده بار در سال است که به سالهای 2003 و 2005 مربوط است. چنین آماری از علاقة پیوسته به موضوع مقاله حکایت دارد. بررسی دقیق مقالههای استناد دهنده به مقالة ویلسون نشان میدهد برخی از آنها ماهیتی نظری و روش شناسانه دارند، و برخی دیگر به مطالعة کاربران و نیازهای اطلاعاتی آنها در موقعیتهای مختلف پرداختهاند (بررسی نیازهای اطلاعاتی مهندسان، مقاطعه کاران اوگاندایی، کارگران مهاجر اسپانیایی، کاربران خانگی اینترنت، جوانان، افراد مسن، دانشجویان تاریخ، دامپزشکان، صنعتگران، مدیران بخش کشاورزی، مصرفکنندگان مواد غذایی، پژوهشگران دانشگاهها، از جملة آنهاست). از بررسی مقالههای استناد داده شده به مقالة ویلسون، اینگونه بر میآید که مقالة یاد شده، پژوهشهای اطلاعاتی را از دو جنبة نظری و عملی تحت تأثیر قرار داده است.
ویلسون مقالة خود را با این جمله آغاز میکند: «صرف نظر از مباحث بازیابی اطلاعات، تا کنون هیچ یک از موضوعات علم اطلاعات به اندازة مطالعات کاربرمدار، هدف تحقیق پژوهشگران قرار نگرفته است». در زمان نگارش مقالة ویلسون، مطالعات کاربرمدار در صدر توجه بود و گروه دانشگاه شفیلد همراه با ویلسون، در مرکز پژوهش در زمینة مطالعات کاربرمدار، پرچمدار این بحث به شمار میآمد (بیولی[7]، 2003؛ ویلسون، 1994؛ رابرتز[8] و ویلسون، 1998). (زمانی که چند سال پیش از این تاریخ، در مقطع کارشناسی ارشد همان دانشگاه مشغول به تحصیل بودم، پژوهشهایی را در زمینة وضعیت صنعتگران در دهه های 1960 و 1970 شاهد بودم که عمدتاً با روشهای کمّی در محیطهای علمی و صنعتی صورت می گرفت. «اسلیتر»[9] (1969)، «موت»[10] (1971) و «میر»[11] (1971) در زمرة این پژوهشها به شمار میآیند).
مطالعة نیازهای اطلاعاتی کاربران، پیشینهای بسیار طولانی دارد (اوگهارت[12]، 1984؛ فیشندن[13]، 1965؛ ویلسون، 1994). هر چند این حوزه مورد استقبال قرار گرفت و آثاری در خصوص آن منتشر شد، اما تا سال 1980 از هر گونه مبنای نظری و چارچوب مفهومی تهی بود. با این حال، به نظر میرسد مقالة ویلسون با این پیشینه مغایر است، زیرا به گفتة خود او (2005) مقالهای که وی در سال 1981 به رشتة تحریر در آورده، ریشه در سخنرانی وی در همایش دانشگاه مریلند[14] در سال 1971 داشته است.
ویلسون مقالهاش را به سه بخش عمده تقسیم و به ترتیب، «اطلاعات»، «مطالعات کاربرمدار»، «نیازهای اطلاعاتی» و «پیامدها» را بررسی نموده است.
اطلاعات
وی در بخش اول مقالة خود، اطلاعات را، به دلیل نبود تعریفی واحد و همین طور قابل تعریف نبودن هدف و سطوح پژوهشهای انجام گرفته در مورد آن، «مفهومی دردسرساز»[15] معرفی میکند. به نظر نمیرسد در خلال سالهای اخیر، تغییر چندانی در این وضعیت ایجاد شده باشد. در واقع، در سالهای اخیر به واسطة گسترش روزافزون استفاده از اطلاعات به عنوان مفهوم اصلی علوم فیزیکی و زیست شناختی، بر وخامت اوضاع یاد شده، افزوده شده است (بادن، 2001، 2005). علاوه بر این، انتشار دو ویژه نامه با محوریّت «فلسفة اطلاعات» از سوی دو مجلة معتبر، از استمرار اختلاف نظرها در خصوص مفهوم اطلاعات حکایت دارد (هیورلاند[16]، 2005؛ هرولد[17]، 2004). ویلسون بر این باور است که شاید به دلیل همین گسترة مفهومی وسیع اطلاعات باشد که پژوهشگران در تمایز قایل شدن میان معانی مختلف این واژه برای مقاصد خود، بهتر از دیگران عمل میکنند.
هر چند ویلسون در سال 1981 هیچگونه راه حلّ بخصوصی برای مشکل یاد شده ارائه نکرد، اما در سال 2003 پیشنهاد نمود مفهوم اطلاعات باید در سطوح تلفیقی متفاوت بررسی گردد.
با وجود آنکه نظریة سطوح تلفیقی ویلسون در علم اطلاعات، مفهوم جدید و نوظهوری قلمداد نمیشود ـ به عنوان مثال، برای اطلاع از اولین پیشنهاد ارائه شده در خصوص کاربرد اطلاعات در ساختار دانش، رجوع کنید به «هاکسبای»[18] (1972) ـ اما این اعتقاد ویلسون که فرایند تلفیق باید با تأسّی جستن به رویکردی پدیدارشناسانه[19] در قبال رفتار اطلاعاتی صورت پذیرد، اعتقادی قابل تأمل و ارزشمند است.
مطالعات کاربرمدار
ویلسون، در حوزة مطالعات کاربرمدار، به ارائه الگویی در زمینة رفتار اطلاعاتی میپردازد و فروتنانه، آن را «شیوهای برای اندیشیدن در خصوص حوزة» مطالعات کاربرمدار معرفی میکند. این الگو ـ به همراه دیگر الگوهای ارائه شده در مقالة ویلسون ـ در شمار نخستین الگوهای ذهنی است که وی برای کمک به درک بهتر جنبه های مختلف رفتار اطلاعاتی انسان ارائه نموده است. هر چند نمیتوان ویلسون را نخستین فردی دانست که از این نوع الگوی ذهنی در علم اطلاعات بهره گرفته است، اما این الگو و الگوهای پس از آن، نقش مهمی در تسهیل شرایط لازم برای درک مفاهیم و روابط درونی مطالعات کاربرمدار ایفا نموده اند (ویلسون، 1997، 1999، 2005؛ جارولین[20] و ویلسون، 2003). «کرونین»[21] (2001) رابطة میان الگوهای ارائه شده در سال 1981 و الگوهای جدید را اینگونه توصیف میکند: «چارچوب کلّی و نسبتاً سادة الگوهای دهة 1980، شرایط ظهور الگوهای رفتاری به مراتب پیچیدهتری را فراهم نمود». هر چند در صحّت این نظر هیچ تردیدی نیست، اما باید توجه داشت در پس هر پیچیدگی، جرح و تعدیلی هم نهفته است. یکی از نقاط قوّت طرحهای پیشنهادی ویلسون در سال 1981، و به اعتقاد نگارنده، تنها دلیلی که این طرحها را تا این اندازه با اقبال عمومی مواجه ساخته، سادگی و سهولتی است که به درک متقابل در این حوزه انجامیده است. چنین شرایطی، در مورد الگویی که ویلسون در خصوص رابطة موجود میان رفتار اطلاعاتی انسان، جستجوی اطلاعات و بازیابی اطلاعات ارائه کرده (1999) نیز صادق است. قدر مسلم آنکه، چنین الگوهایی، زمینة شکل گیری مبانی آموزش و تعلیم، موضوعاتی از این دست را فراهم میآورد (برای نمونه، رجوع کنید به بادن و دیگران، 2005).
به گفتة ویلسون (2005)، اولین الگوی ارائه شده از سوی او در سال 1981، بیش از سایر الگوها مورد استفاده و استناد قرار گرفته است. با وجود این، خود او به الگوی یادشده به دید یک الگوی کلیدی نمی نگرد. مهمترین مشخّصة این الگو، توجه ویلسون به آن دسته از قشرهایی است که در نظامهای اطلاعاتی غیر رسمی، همچون بنگاه های معاملات ملکی و مراکز فروش خودرو، به عرضة و ارائه اطلاعات میپردازند. توجه به چنین منابعی، در شرایط کنونی، به بخش جداییناپذیر مطالعات مربوط به رفتارهای اطلاعاتی مبدّل گردیده است. به همین دلیل، به دشواری میتوان این ویژگی را نقطة تمایز میان عملکردهای گذشته و حال به شمار آورد. مشخّصة یادشده، برای تمامی مطالعاتی که در حیطة رفتارهای اطلاعاتی مربوط به «زندگی روزمره» صورت میپذیرد، یک ضرورت به شمار میآید (کیس[22]، 2002؛ مک کچنی[23]، 2003؛ ساولاینن[24]، 2005).
یکی دیگر از مشخّصة های الگوی اطلاعاتی ویلسون، موضوع «تبادل اطلاعات» و اعتقاد به این حقیقت است که جریان اطلاعات، جریانی یک طرفه نیست. این ویژگی نیز همچون ویژگی قبلی، امروزه تا حدود زیادی مورد پذیرش واقع شده است (برای نمونه، رجوع کنید به مارسلا و باکستر[25] (2005) و تالجا و هانسن[26] (2006).
«ویلسون» بعدها (1999) شکل جدیدی از الگوی اطلاعاتی خود را ارائه داد و با بهرهگیری از دیگر الگوهای سال 1981، پایه های یک الگوی رفتار اطلاعاتی عمومی و بازبینی شده را پی ریزی کرد (ویلسون و والش[27]، 1996؛ ویلسون، 1999). این گروه از الگوها، به دلیل بهرهگیری از معیارهای شخصی و روان شناسانه، و همین طور به دلیل توجه به بافت و زمینههای جستجوی اطلاعات، مورد اقبال قرار گرفتند (برای نمونه، رجوع کنید به هیمستروم[28] (2005).
ویلسون (2005) در توجیه ارائة الگوی عمومی و بازبینی شده خود مینویسد: «هر چند الگوهای ارائه شده در سال 1981، اغلب مورد رجوع و استناد قرار می گرفتند، اما واقعیت این است که هیچکدام از آنها توسط دیگر پژوهشگران شرح و بسط داده نشدند». به نظر میرسد این موضوع تا حدود زیادی نشأت گرفته از عامل فقر نظریهپردازی در حوزة علم اطلاعات باشد. بسیاری از پژوهشگران ترجیح میدهند به جای آزمایش و گسترش الگوهای تثبیت شدة موجود، شخصاً به ارائه الگو بپردازند. چنین رویکردی در قبال موضوع، نه یک رویکرد علمی، که رویکردی انسانمدارانه تلقّی میشود. این وضعیت، شاید متأثّر از الگوهای اطلاعاتی بظاهر معتبری باشد که در برخی منابع بالقوة بیرونی، نظیر روان شناسی، تبارشناسی[29]، نظریة ارتباطات، جامعهشناسی و ...، ریشه دارد. چنانچه بخواهیم بدبینانه به قضیه بنگریم، شاید دلیل چنین امری آن باشد که پژوهشگران، انتشار و گسترش الگوهای مخصوص به خود را نوعی منزلت علمی برای خود تلقی میکنند و به همین دلیل از تصدیق و اصلاح الگوهای دیگران سرباز میزنند.
نیازهای اطلاعاتی
ویلسون، در ارتباط با نیازهای اطلاعاتی، این نکته را به خوانندگان خود گوشزد میکند که مبانی نظری مبحث «نیازهای اطلاعاتی» چنان که باید و شاید، با پیشرفت همراه نبوده است. وی در مقالة خود دلایلی برای این موضوع ارائه، و الگوی ذهنی دیگری برای شرایط حاکم بر جستجوی اطلاعات پیشنهاد می کند. وی خاطر نشان می کند (ویلسون، 2005) هر چند الگوی یاد شده کمتر از دیگر الگوها مورد استناد قرار گرفته، اما اصلی ترین الگوی مقاله به شمار میآید. مجموعه همایشهای دوسالانهای که در موضوع «شرایط جستجوی اطلاعات» برگزار گردیده، گواه این مطلب است که مبحث شرایط حاکم بر رفتار اطلاعاتی، در دهة 1990 مبحثی پربار و مفید به شمار میآمده است (واکاری و دیگران[30]، 1997؛ هوگلاند[31] و ویلسون، 2001). شایان ذکر است، در بخش قابل ملاحظهای از این آثار، به مقالة سال 1981 ویلسون ارجاع داده شده و از آن به عنوان منبعی تأثیرگذار برای رویکرد «اطلاعات در شرایط خاص»[32] یاد شده است. «ساولاینن» (1992) مقالة ویلسون را اولین نمونه از مجموعه مقالههایی میداند که بر بذل توجه به پژوهشهای اطلاعاتی در زمینة «جویندگان و نیازمندان به اطلاعات در شرایط عملی» تأکید داشته اند. ویلسون در سال 1994، ضمن اشاره به چند مورد از بررسیهای انجام شده، نشان میدهد که حرکت به سوی مطالعات «فرد محور»[33] در حیطة رفتارهای اطلاعاتی، با مقالة سال 1981 وی آغاز شده است.
از دیگر نکات شاخص در دومین الگوی ارائه شده از سوی ویلسون در سال 1981، توجّه وی به «دنیای زندگی کاربر»[34] است. این ویژگی در زمرة اولین نمونه از مفاهیم فلسفی است که در افزایش میزان شناخت نسبت به مبحث رفتار اطلاعاتی، تأثیر بسزایی داشته است (با وجود این، ویلسون تا به این حد به بسط و گسترش این مبحث نپرداخته است). ویژگی یادشده، مفهوم ظریفی است که به شکلهای مختلف تبیین شده و مورد ادراک قرار گرفته است؛ اما در مورد اینکه کدام یک از آنها اهمیت بیشتری دارند، هیچگونه اتفاق نظری وجود ندارد. قدر مسلم آنکه در این دیدگاه، رویکرد «اطلاعات در شرایط خاص»، مورد تأکید قرار گرفته است (واکاری، 1997). شاید بتوان دغدغههایی مشابه با این دیدگاه را در «شیوههای زندگی» اثر ویتگنشتاین[35] (بلر[36]، 2006) و «هابیتوس»[37] اثر بوردیو[38] سراغ گرفت.
هر چند ویلسون (a2002) به صراحت به این موضوع اشاره ای نکرده، اما واقعیت این است که وی مقالة سال 1981 خود را تحت تأثیر کتاب «آلفرد شوتز»[39]، جامعه شناس پدیدار شناس، به رشتة تحریر در آورده است. حوزة پدیدار شناسی[40]، ریشه در عقاید فلسفی «هاسرل»[41] و «هایدگر»[42] دارد (شاید به دلیل اشاره نکردن ویلسون به تأثیر حوزة پدیدارشناسی در مقالة سال 1981 ـ و شاید ناتوانی خوانندگان در تشخیص چنین تأثیری بوده است که وی در سال 1994 به این نکته اذعان میکند بر خلاف تصوّر همگان، رویکرد وی در قبال رفتار اطلاعاتی، نه یک رویکرد شناختنگر[43]، که رویکردی پدیدارشناسانه بوده است).
«واکاری» (1997) خاطر نشان میکند، با وجود آنکه موضوع پدیدارشناسی، شعار اصلی همایشی در سال 1991 به شمار میآمد، اما این شور و علاقه ظرف پنج سال بعد به میزان قابل ملاحظهای فروکش نمود. پژوهشهایی هم که در سالهای اخیر در حیطة نظری و عملی رفتارهای اطلاعاتی صورت پذیرفتهاند، از این قاعده مستثنا نبودهاند (فیشر و دیگران، 2005). با این حال، صرف نظر از اعتقاد ویلسون (b2002)، اگر از دریچة علم اطلاعات به قضیه بنگریم، به نظر میرسد نوعی علاقة عمومی نسبت به این موضوع وجود دارد (برای نمونه، رجوع کنید به باد[44]، 2005؛ مارسلا و باکستر، 2005). هر چند این رویکرد فلسفی خاص، همچون بسیاری از رویکردهای فلسفی دیگر، مورد پذیرش جهانی قرار نگرفته است، اما به نظر میرسد پایة بسیاری از پژوهشهای اطلاعاتی، بر مبنای آن بنا شده است.
ویلسون در بخش نتیجهگیری مبحث خود، سومین الگوی ذهنیاش را ـ در اصل برای جستجوی اطلاعات و نیازهای اطلاعاتی ـ پیشنهاد میکند. با این حال، وی در سال 1994، ضمن گسترش الگوی یادشده، آن را با الگوی فرایند جستجوی اطلاعات الیس[45] در میآمیزد. بعدها، شکل خلاصه شدهای از این گسترش منتشر شد (ویلسون، 1999). ویلسون در بخش نتیجهگیری به صراحت عنوان میکند که شاید بهتر باشد به منظور برآوردن نیازهایی همچون خوراک، سرپناه، پول، منزلت اجتماعی، آموزش و ...، به جای صحبت کردن در مورد نیازهای اطلاعاتی، به فرایند جستجوی اطلاعات بپردازیم. به نظر نمیرسد نویسندگان به چنین اعتقادی چندان روی خوش نشان داده باشند؛ زیرا آمارها حکایت از آن دارد که عبارت «نیازهای اطلاعاتی» در خلال سالهای 2000 تا 2005، بالغ بر 600 بار در عنوانها و چکیدة مقالههای پایگاه اطلاعاتی لیزا[46] تکرار شده است. با وجود این، امروزه اعتقاد عموم بر این است که دستیابی صرف به اطلاعات، پایان همه چیز نیست. تعیین این موضوع که اطلاعات را در چه موقعیتی میتوان به کار گرفت ـ یا به عبارتی، توجه به نیاز «واقعی» ـ برای درک کامل و صحیح شیوههای مختلف جستجوی اطلاعات یک ضرورت به شمار می آید.
ویلسون، از میان گسترة وسیع نیازهایی که انسان را به جستجوی اطلاعات وا میدارد، آن دسته از نیازهایی را مورد توجه قرار میدهد که برخاسته از وظایف حرفهای[47] مربوط به نظامهای اطلاعاتی تخصّصی یا رسمی باشند. نظامهای اطلاعاتی یادشده، در زمرة نظامهایی هستند که علم اطلاعات از دیرباز با آنها سرو کار داشته است. وی خاطر نشان می کند که باید در پژوهشهای اطلاعاتی، به محیط سازمانی و فرهنگی حاکم بر مشاغل جامعه، توجه ویژه ای مبذول داشته شود. «واکاری» (1997) بر این باور است که مقالة ویلسون، به رویکردی اشاره دارد که تا اواخر دهة 1990 تا حدود زیادی مورد غفلت واقع شده بود (عجیب آنکه، ویلسون (c2002) در توصیف مبحث مدیریت دانش، به عنوان یکی از زیر شاخههای علم اطلاعات و حوزهای مبتنی بر رویکردهای سازمانی و فرهنگی، تنها به ذکر چند عبارت ستایش آمیز اکتفا کرده است).
ویلسون در بحث وظایف حرفهای، «انجام وظایف خاص و فرایندهای مربوط به برنامهریزی و تصمیمگیری» را نیروی محرکة جستجوی اطلاعات معرفی میکند. وی در بخش بعدی، بر این واقعیت تأکید میورزد که وظایف حرفهای مختلفی که کاربران ـ نوعاً گروه های دانشگاهی ـ عهدهدار هستند، عملاً امکان دستیابی به الگویی مشترک در زمینة نیازهای اطلاعاتی را به صفر میرساند. شاید گرایشهای شدید سالهای اخیر نسبت به ضرورت دستیابی به اطلاعات در فرایند تصمیمگیریها (برای نمونه، نگاه کنید به هیگینز[48]، 1999؛ فورد[49]، 1999) و یا اشتیاق روزافزون به جستجو و بازیابی اطلاعات حرفهمدار[50] (به عنوان مثال، رجوع کنید به واکاری، 2001، 2003؛ اسپینک[51]، 2005؛ بیستروم[52]، 2005؛ ویلدموث و هیوز[53]، 2005؛ هانسن[54]، 2005)، به نوعی از این طریق قابل توجیه است.
پیامدها
ویلسون در بخش آخر مقالة خود، بخش «پیامدها»، سه تغییر عمدهای را که مستلزم رویکردی کلّینگر نسبت به مقولة کاربران و نیازهای اطلاعاتی آنها در پژوهشهای اطلاعاتی است، معرفی میکند. این سه تغییر عبارتند از:
بدون شک، اولین مورد از موارد سه گانة فوق، صورت واقع به خود گرفته است. اغراق آمیز نیست اگر بگوییم که امروزه، اتّخاذ رویکردی کیفی در قبال پژوهشهای اطلاعاتی، به متداولترین رویکرد در زمینة جستجوی اطلاعات و کاربران آن، چه به شکل مجزّا و چه با کمک روشهای کمّی، بدل گردیده است (برای نمونه، رجوع کنید به گورمان و کلایتون[55]، 2005؛ مک کامبز و میلون[56]، 1998). از این رو، اولین تغییری که ویلسون وقوع آن را پیشبینی کرده بود، محقّق گردیده است. با این حال، اگر کمی به عقب تر برگردیم، ملاحظه خواهیم کرد که تا همین اواخر، مثلاً سال 1998، نویسندة یک مجلة تخصّصی ناچار بود تا به اصرار از خوانندگان خود بخواهد از پوزش طلبیدن برای پژوهشهای کیفی در کتابخانههای دانشگاهی دست بردارند (بیگز[57]، 1998). تغییر الگوها به کندی صورت می گیرد.
با وجود این، به نظر میرسد آن دو تغییر دیگر، آن گونه که باید و شاید مقبولیت عام نیافته است. هر چند شاید امروزه بتوان نمونههایی از آن مطالعات عمیق را سراغ گرفت، اما این موضوع به هیچ وجه عمومیت ندارد. گفتنی است، با وجود نفوذ فوقالعاده زیاد مفاهیم و روشهای علوم اجتماعی در علم اطلاعات، هیچ کدام از آنها در زمرة جزء جداییناپذیر این حوزه به شمار نمیآیند. به نظر میرسد موضوعاتی از این دست را باید نوعی داستان ناتمام به شمار آورد.
ویلسون در ادامة مقالة خود خاطر نشان می سازد که با توجه به مباحث یاد شده، باید به علم اطلاعات در وهلة اول به دید یک علم اجتماعی نگریسته شود. این اعتقاد در ادامه تا حدودی مورد توجه قرار گرفت (رابرتز، 1976). ارزشی که امروزه برای موضوعاتی همچون بُعد اجتماعی اطلاعات و روشهای تحقیقی علوم اجتماعی قایل شدهاند، به مراتب بیش از سال 1981 است. با وجود این، جایگاه علم اطلاعات در محدودة دانشگاه، آنگونه که باید روشن نیست. معمولاً به علم اطلاعات به عنوان شاخهای از دادهشناسی یا رشتههای علوم اجتماعی نگریسته میشود و در عین حال، هیچگونه ارتباطی میان این رشته با رشتههای هنر یا علوم انسانی قابل تصور نیست. پژوهشی که اخیراً در مورد گروههای کتابداری و علم اطلاعات در دانشگاههای اروپا صورت گرفته، بر این از همگسیختگی صحّه نهاده است (لارسن، 2005). شاید بهتر باشد به دلیل نبود اتفاق نظر در مورد ماهیت و کمّ وکیف علم اطلاعات، این رشته را صرفاً یک «حوزة مطالعاتی»[58] به شمار آوریم (هرست[59]، 1974)؛ حوزه ای که به کمک روشها و دیدگاههای مختلف، به مطالعة علایق مشترک، در این مورد اطلاعات مدوّن، میپردازد.
ویلسون در بخش نتیجه گیری مقالة خود خاطر نشان میسازد که اگر بر آنیم تا در آینده، از اهمیت دانشکده های کتابداری و علم اطلاعات به عنوان منبعی برای آموزش «متخصّصان اطلاعاتی جدید» کاسته نشود، باید به موضوع ادغام علم اطلاعات با دیگر موضوعات، بویژه علوم اجتماعی، توجه خاصّی داشت. به نظر میرسد امروزه دست کم در ایالات متحده و بریتانیا، تا حدودی این کاهش ارزش خود را نمایانده و اندک نمونههای مربوط به واحدهای درسی مشترک نیز صرفاً در حدّ یک داستان ناتمام باقیمانده است.