نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 بخش مطالعات اطلاعاتی، دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس، ایالات متحده امریکا
2 دانشجوی دکترای کتابداری و اطلاعرسانی دانشگاه شهید چمران اهواز / مترجم
چکیده
کلیدواژهها
تعاریف
در ابتدا، شناخت وجوه تمایز اصطلاحات فرانظریه، نظریه و الگو ضروری است. این مفاهیم اغلب به اشتباه و به جای یکدیگر به کار میروند، هر چند با هم تفاوت دارند و درک تفاوت میان آنها به تفکر در باب جنبههای نظری علم کتابداری و اطلاعرسانی یاری میرساند.
* فرانظریه: یک نظریه دربارة بررسی، تحلیل و توصیف خود نظریه است (فرهنگ جامع وبستر).
* نظریه: الف) ساختار کلی و اصولی که در پیوند با عملیات موجود در یک حوزه از فعالیت (مانند پزشکی، موسیقی) توسعه یافته و محتوای آن را به عنوان یک حوزۀ فکری شکل داده است (فرهنگ جامع وبستر). ب) نظامی از فرضیهها، اصول پذیرفته شده، و رویههای انجام کار که به منظور توصیف، پیشبینی و یا تبیین ماهیت یا رفتار مجموعة خاصی از پدیدهها ابداع شده است (فرهنگ میراث امریکایی، 1969). (همچنین نگاه کنید به رینولدز[1]، 1971).
* الگو: یک ساختار فکری آزمایشی[2] که به عنوان یک ابزار آزمودن مورد استفاده قرار میگیرد... (فرهنگ میراث امریکایی، 1969). (همچنین نگاه کنید به لیو و مارچ[3]، 1975).
فرانظریه را میتوان به عنوان فلسفة نظریه به شمار آورد. مجموعهای اساسی از عقاید در پیوند با اینکه چگونه پدیدههای مورد علاقه در یک حوزۀ خاص باید مورد تفکر واقع شده و دربارة آنها پژوهش صورت بگیرد (همچنین نگاه کنید به واگنر و برگر[4]، 1985؛ واکاری[5]، 1997). هر چند کاربرد این اصطلاح در علم کتابداری و اطلاعرسانی سابقة زیادی ندارد، اما به سرعت به یک اصطلاح مهم، در جهت کمک به فهم ما از مسائل تبدیل شده است. در سالهای اولیه، پایههای فلسفی پژوهش در این حوزه با گرایشهای انگشت شماری ـ از رویکردهای عمومی علوم انسانی و رویکردهای عمومی علوم پایه- قابل شناسایی بود. در سالهای اخیر، رویکردهای فرانظری بیشتری در این حوزه به وجود آمده و یا از دیگر حوزهها اخذ شده است. نتیجه اینکه اکنون با انبوهی از رویکردهایی که مورد توجه قرار گرفتهاند، روبرو هستیم.
مفهوم فرانظریه به مقدار زیادی با اصطلاح «پارادایم»[6] که در آن «تامس کان»[7] (1996) درک جدیدی از علم ارائه کرده است، همپوشانی دارد. در عبارتهای مورد استفاده در اینجا، «کان» یک پارادایم را به عنوان فرانظریه، نظریه، روششناسی و ترکیبی از تمامی این ویژگیها در یک رشته یا حوزة تخصصی، مورد توجه قرار داده است. بنابراین، پارادایم معنای گستردهتری نسبت به فرانظریه دارد. در عین حال، فرا نظریه هسته اصلی هر پارادایم، و معرف پارادایم در بسیاری از معانی آن است.
آنگونه که در تعاریف آمده، نظریه را: الف)میتوان مجموعة کاملی از کلنگریها و اصولی دانست که در یک رشته مانند «نظریه علم کتابداری و اطلاعرسانی» توسعه پیدا کرده است. دوم اینکه یک نظریه عبارت است از نظامی از فرضیهها، اصول و روابط که به منظور تبیین مجموعه خاصی از پدیدهها، پذیرفته شده است. نظریهها اغلب یک فرا نظریة تلویحی و روششناسی را در خود دارند که به عنوان «رویههای انجام کار» در تعاریف آمده است. ب) به هر حال، بیشتر مواقع جوهره و معنی اصلی نظریه، پیرامون تصوری از یک درک بسط یافته، یا تبیین برخی پدیدههاست.
الگوها در توسعة نظریه، اهمیت زیادی دارند. آنها یک نوع نظریة پیشنهادی، یک مجموعه پیشنهادی آزمایشی از روابط به منظور آزمایش اعتبار و صحت نظریهها هستند. توسعة یک الگو اغلب در عمل میتواند به تفکر دربارة موضوع مورد علاقة افراد کمک کند. در عالم واقع، همیشه بین الگو و نظریه دربارۀ یک پدیده، یک خط مرز مشخص وجود ندارد. گاهی اوقات قبل از اینکه پژوهشها توسعه یافته و به نقطهای رسیده باشند که آنها را به یک نظریة واقعی نزدیکتر کند، الگوها سالها به نظریهها جهت میدهند و به عنوان راهنما و هدایتگر پژوهشها در یک حوزه عمل میکنند.
علم یک توالی کلاسیک برای توسعة خود دارد که به عنوان «توصیف، پیشبینی و تبیین» شناخته شده است. اولین وظیفه، مطالعة یک پدیدة جدید و توصیف آن است. تفکر دربارة چیزهایی که دانش افراد دربارة آنها اندک است، دشوار به نظر میرسد. بنابراین، توصیف اولین مرحله است. دوم، هنگامی که یک فرد اطلاعاتی دربارة یک پدیده دارد، ممکن است به پیشبینی روابط، فرایندها و ترتیب و توالی، در پیوند با آن پدیده بپردازد. سوم، با توجه به آزمون پیشبینیها، فرد میتواند تبیینی از پدیدة مورد نظر ارائه کند، که این تبیین یک نظریه است. نظریهها همواره به وسیلة نظریههای جدید از رده خارج میشوند. این اتفاق حتی هنگامی که یک نظریه به خوبی آزمایش شده باشد نیز صادق است، زیرا پژوهشهای آتی ممکن است تبیین عمیقتری از پدیدة مورد علاقه ارائه کنند.
الگوها در مراحل توصیف و پیشبینی فهم یک پدیده بسیار سودمندند. اما تنها هنگامی که تبیین یک پدیده را توسعه میدهیم، میتوانیم ادعای یک نظریه داشته باشیم. از این رو، اکثر نظریهها در علوم کتابداری و اطلاعرسانی حقیقتاً هنوز در مرحلة الگوسازی قرار دارند.
در بخش بعدی، یک مثال از نظریة پیشنهادی یا الگو تحلیل و ابزارهای آزمودن بررسی میشود. به هر حال، برخی از فرانظریهها به روشنی در مورد ارزش و احتمال تعمیمپذیری حاصل مطالعات انجام شده در یک موقعیت خاص به منظور ایجاد یک نظریه پرهیز دارند. برای مثال، روششناسی قوم نگار[8]، با وجود این که سنت شکن بود، «هرگز در امر نظریهپردازی پذیرفته نشده است؛ [بنابراین] نباید در مورد موضوعات بنیادی نظریه بسازد» (باتن[9]، 1991، ص 4-5). در عوض، پژوهشگران قومنگار، به طور معمول نظریهپردازی دربارة اجتماع را نمیپذیرند و ترجیح میدهند از آن دور باشند و آن را مطالعه کنند (ریتزر[10]، 2000، ص 75). در تعداد اندکی از مباحث زیر، فرد قادر است یک موقعیت فرانظری فرض کند که او را در مورد ایجاد الگوها و نظریهها مجاز دانسته و این عمل را قابل قبول میداند. بنابراین، مباحثی که در ادامه میآید برای تمامی موقعیتهای فرا نظری قابل استفاده و کاربرد نیست.
مثالی از کاربرد این اصطلاحات
اجازه بدهید برای مثال «اصل کمترین کوشش» را در نظر بگیریم. این اصل احتمالاً یکی از پایدارترین نتایج در تمامی پژوهشهای اطلاعجویی است. به طور خاص، ما دریافتهایم که افراد سرمایهگذاری اندکی در جستجوی اطلاعات میکنند و آسان بودن استفاده را ترجیح میدهند، و منابع قابل دسترس را به منابعی که از کیفیت بالاتر آنها باخبرند، به خاطر این که در دسترس نیستند، ترجیح میدهند. «پول»[11] (1985) 51 پژوهش اطلاعجویی را تحلیل کرد و این نکته را به شدت مورد تأیید قرار داد. (او همچنین بحث خوبی دربارة نظریه در علوم کتابداری و اطلاعرسانی دارد).
بنابراین، به نظر میرسد آسان بودن استفاده و دسترسپذیری اطلاعات برای افراد، اهمیت بیشتری نسبت به کیفیت اطلاعات دارد. اما این پدیده چگونه تبیین میشود؟ چرا مردم برای صرف انرژی بیشتر به منظور کسب اطلاعاتی که خود ارزش آن را قبول دارند و به کیفیت آن واقفند، تمایل ندارند؟ ما واقعاً نظریهای نداریم. ما این پدیده را توصیف میکنیم؛ به علاوه، میدانیم که این مورد در محیطهای مختلف و با انواع مختلف استفادهکنندگان از اطلاعات، آزمایش شده و نتایج تمامی این پژوهشها، تعمیمپذیری بالایی را نشان میدهد. در نهایت، میتوان نتایج مطالعات آتی را با استفاده از نتایج به دست آمده از قبل، با اطمینان پیشبینی کرد. برای مثال، میتوان پیشبینی کرد که نتایج مطالعات گذشته در مطالعة گروههای جدیدی از مردم همچنان تکرار میشود و آنها نیز انرژی اندکی صرف جستجوی اطلاعات میکنند و ترجیح میدهند از منابع قابل دسترس و روشهای آسان استفاده کنند.
بنابراین، ما با استفاده از توصیف و پیشبینی اصل کمترین کوشش، الگوسازی کردهایم. اگرچه با استفاده از نمودارها اغلب روابط این الگوها را نمایش میدهیم، اما مجبور به چنین کاری نیستیم. در این مورد، الگوی ما با استفاده از یک عبارت توصیف شده است (عبارت ایرانیک بالا را ببینید). (برای برخی مثالها از الگوهای ارائه شده در قالب نمودار، نگاه کنید به، بیتس، 2002؛ گینز[12]، چن و شاو[13]، 1997؛ متایر ـ دوران[14]، 1991؛ ونگ و وایت[15]، 1999؛ ویلسون[16]، 1999). بنابراین، اصل کمترین کوشش یک رفتار مشاهده شده است که هر کدام از ما میتوانیم به اندازۀ کافی و در گسترة وسیعی این الگو را با اطمینان و به عنوان یک اصل بیازماییم. اما تاکنون این قضیه تبیین نشده است ـ بنابراین ما هنوز یک نظریه نداریم.
چگونه میتوان حاصل این پژوهشها را از الگو به نظریه تبدیل کرد؟ در گام نخست، میتوانیم تبیینهای احتمالی فراوانی را در عمل حدس بزنیم و این موارد را در دیگر زمینههای حوزۀ کتابداری و اطلاعرسانی یا دیگر حوزههای دانش، پیگیری کنیم. برخی از این اندیشهها در زیر ارائه میشوند:
1. مردم در تمامی جنبههای زندگی از جمله در جستجوی اطلاعات به دنبال «رضایت خاطر» هستند. ایدۀ رضایت بخشی را «سایمون»[17] (1976) ارائه داده است. استدلال او این بود که در تصمیمسازی، مردم معمولاً تصمیم خود را تا اندازهای که برای پاسخگویی به نیازهای آنها مناسب باشد، کافی میدانند، و ضرورتی نمیبینند که تمامی احتمالات یا گزینهها را آگاهانه مورد توجه قرار دهند. در نوشتههای علوم کتابداری و اطلاعرسانی، برای درک این نکته، از مفهوم معنابخشی دروین[18] استفاده میکنیم (دروین، 1983، 1999). میتوان فرض کرد که افراد مفاهیم را براساس موقعیت و شرایط خود و آنچه میدانند یا میتوانند به آسانی یاد بگیرند، ایجاد میکنند. لازمة معنابخشی، تنها تضمین ادامة زندگی آنهاست و ضرورتی ندارد که در حد عالی و وسیع و به صورتی باشد که توانایی ایجاد مفهوم و معنا را برای آنها فراهم سازد.
2. مردم معمولاً ارزش چیزهایی را که نمیدانند، کمتر از آنچه هست بر آورد میکنند، و اهمیت چیزهایی را که میدانند معمولاً بیشتر از ارزش واقعی آن، تخمین میزنند. افراد در تصور اینکه اطلاعات جدید چه میتواند باشد که آنها آن را نمیدانند، مشکل دارند؛ در حالی که آنچه میدانند و انجام میدهند، به روشنی و در واقعیت وجود دارد. بنابراین، تلاش اندکی در جستجوی اطلاعات انجام میدهند. برای کار بر روی تحریف در تصمیمسازی و انتخاب، نگاه کنید به «گیلوویچ، گریفین و کانمن»[19] (2002) و «کانمن و تورسکی»[20] (2000).
3. به دست آوردن دانش جدید ممکن است در برخی موارد به طور هیجان انگیزی تهدیدآمیز باشد. «گریگوری بیتسن»[21] این مورد را با مفاهیم «ارزش جویی» و «اطلاعجویی» توصیف میکند (راش[22] و بیتسن، 1968، ص 178- 179). در جستجوی ارزش، فرد درباره برخی چیزهایی که در ذهن دارد و آنها را طلب میکند که دارای ایده است. برای مثال، فرض کنید تعدادی تخممرغ و نان تست برای خوردن میخواهد. او سپس بیرون میرود و با چیزهای گوناگونی شامل مرغ، دانة گندم، آشپزی و پختن سرو کار پیدا میکند، و سرانجام نتیجه این میشود که او صبحانه تخممرغ و نان تست دارد. بنابراین، این فرد کارهایی را در قسمتی از جهان انجام داده تا آن جهان را با طرحی که در ذهن دارد، تطبیق بدهد. لکن ، طبق گفتة بیتسن، در جستجوی اطلاعات دقیقاً عکس این قضیه روی میدهد؛ یعنی به دست آوردن اطلاعات از جهان بیرون، به منظور تحت تأثیر قرار دادن ذهن فرد صورت میگیرد.
به هر حال، دانش جدید همیشه میتواند غافلگیرکننده باشد و گاهی اوقات باعث دردسر شود. اگر «ما آن چیزی هستیم که خود میدانیم»، و درک ما از خود بر شاکلة دانش ما از جهان مبتنی باشد، در تغییر دانش ما دربارة خودمان، دانش جدید ممکن است تهدیدآمیز باشد.
4. اطلاعات ملموس نیست و چیزهای دیگر ملموسند. چیزهای ناملموس کمتر واقعی به نظر میرسند، بنابراین اهمیت کمتری برای آنها قایل میشویم. در نتیجه، همواره برای به دست آوردن چیزهای ملموس تلاش میکنیم تا موارد ناملموس.
هیچ یک از فرضیههای بالا نمیتواند مسئله را به طور کامل تبیین کند. برای مثال، اینکه چرا مردم احساس رضایت خاطر میکنند؟ به هر حال، چنانچه فرضیة احساس رضایت خاطر آزمایش شود و آنچه را باعث میشود مردم در جستجوی اطلاعات احساس رضایت خاطر کنند، شناسایی کنیم، تبیین ما باید چیزی بیشتر از حقیقت آشکار حداقل تلاش را به ما نشان دهد. ما باید قادر باشیم این نتایج را در زمینة حوزههای علمی دیگر به کار ببریم که شاهد بوده است افراد در شرایط گوناگون احساس رضایت خاطر دارند، و سپس براساس آن پژوهشها یک تبیین آزمایشی (نظریههای آزمایشی) نتیجهگیری کنیم که از تبیین رضایت خاطر به تنهایی عمیقتر باشد.
در واقع، رضایت خاطر مورد نظر سایمون نام دیگری برای اصل کمترین کوشش زیف[23] است (1949). «پول» (1985) عقیده دارد نتایج مطالعات وی تناسب بالایی با اثر اولیة «زیف» دارد. زیف درک نظری بالایی از اصل کمترین کوشش داشته است. برای مثال، هر کس درکی ابتدائی از مفهوم نظریه پیدا کند، این درک ابتدایی باعث فهم بهتر اصل کمترین کوشش میشود که ما در کتابداری و اطلاعرسانی معمولاً به تفصیل از آن استفاده میکنیم. طبق گفته «پول»، از نظر زیف کمترین کوشش در واقع «نرخ متوسط حداقل کار احتمالی» بود (پول، 1985، ص90). بدین معنا که مردم تنها کارهای فعلی در ارتباط با برخی فعالیتها را به حداقل نمیرسانند، زیرا آنها سرانجام میتوانند مقدار بیشتری از کار را در آخر انجام دهند. در عوض، آنها از همة کارهای احتمالی خود در رابطه با تلاشی که هم اکنون و در آینده به عمل میآورند تخمین درستی دارند، و اکنون مقدار کاری را انجام میدهند که برآورد میکنند به بهترین نحو مقدار تلاش آنها را هم اکنون و در آینده کاهش میدهد (پول، 1985).
چگونه میتوان این چهار فرضیة مطرح شده را مورد آزمون قرار داد؟ در مورد هر یک از آنها باید یک یا چند پژوهش به منظور کشف حقیقت آن انجام شود، که آیا این تبیینها در فرایند جستجوی اطلاعات در بین مردم کارآیی دارند. برای مثال، در رویکرد تجربی فرضیة دوم، مردم را میتوان در یک موقعیت واقعی قرار داد که اطلاعات معینی داشته و سایر اطلاعات را نداشته باشند. آنها مجبورند به منظور خرید مدارک و آثار و راهنمایی بیشتر برای حل مسئلة آزمایشی، مقداری هزینه کنند. راههای دیگری هم وجود دارد که آنها بتوانند همان اندازه صرف کنند. آزمودنیهای تجربی واحدهای صرف شدة خود را براساس بهترین قضاوت آنها تعیین میکنند. سپس به آنها اطلاعاتی داده میشود که قبلاً آن را نداشتهاند. آیا آنها اکنون ارزش اطلاعات را بالاتر یا پایینتر از آنچه در موقعیت آزمایشی داشتهاند، نرخگذاری میکنند؟ آنها ارزش هرگام از تجربیات را بر چه اساسی تعیین میکنند؟
با یک رویکرد مشاهدهای به فرضیة سوم، افراد میتوانند در موقعیتهای واقعی جستجوی اطلاعات مورد مطالعه قرار گیرند. برای مثال، در سه موقعیت مختلف: 1ـ یافتن اطلاعاتی دربارۀ تشخیص یک بیماری در بین اعضای خانواده 2ـ جستجوی یک مقاله که برای گذراندن یک ترم تحصیلی مورد نیاز باشد، در موضوعی که علاقه اندکی نسبت به آن وجود دارد 3ـ یافتن اطلاعاتی دربارۀ سرگرمی یا اوقات فراغت (هارتل[24]، زیر چاپ). میتوان جستجو را مشاهده و با آزمودنیها دربارة واکنشهای احساسی آنها نسبت به موقعیتشان و عمل جستجوی اطلاعات که درگیر آن هستند، مصاحبه کرد. آیا آنها از اطلاعات جدید اجتناب میکنند یا جستجوی آن را با رغبت میپذیرند؟ آیا آنها نشانهای از اضطراب و تهدید پیرامون کشف اطلاعات جدید، نشان میدهند؟ آیا افراد پاسخهای مختلفی به انواع گوناگون موقعیتها دارند و چرا؟
در مثال بالا، با توصیف یافتهها شروع کردیم. گرایشها به صورت گستردهای مؤید این بود که افراد ترجیح میدهند از منابع اطلاعاتی که به آسانی در دسترس آنها قرار میگیرد، استفاده کنند و نه اطلاعاتی که باید تلاش بیشتری برای کسب آن به عمل آورند؛ حتی اگر این منابع اطلاعاتی کیفیت بالاتری داشته باشند. «اصل کمترین کوشش» به صورت گستردهتری در مشاهدات مورد تأیید قرار گرفته است، به طوری که ما را قادر ساخته تا پیشبینی مطمئنی دربارة موقعیتهایی که ممکن است کاربرد داشته باشد، ارائه کنیم. اما هنوز یک تبیین یا نظریه نداریم که به ما بگوید چرا این پدیده روی میدهد (احتمالاً به استثنای پژوهشهای بنیادی زیف، 1949). چهار تبیین محتمل فرضیهسازی شد و راههایی که این نظریه را میتوان مورد آزمون قرار داد، مورد توجه قرار گرفت. این آزمونها ممکن است به نظریههای آزمایشی بیشتری بینجامد که این پدیده را به گونهای عمیقتر تبیین نمایند.
منابع فرانظریهها
در بخش پیشین، راجع به الگو و نظریه توضیح داده شد. اکنون باید پرسید، فرانظریه چیست و چگونه شکل میگیرد؟ آنگونه که «کان» ابراز میدارد، در اغلب علوم طبیعی در تمام ادوار، تنها یک پارادایم غالب وجود دارد که پژوهشگران آن را میپذیرند و سؤالهای پژوهش را به وسیلة آن ارزشیابی میکنند. فرانظریه، با ماهیت پژوهش و روشهای مطلوب هر حوزه در آن پارادایم سروکار دارد. به هر حال، در علوم اجتماعی، داشتن یک پارادایم کلی برای هر حوزه معمول است و حوزههای علاقه را در آن رشته توصیف میکند (برای مثال، عملکردهای ذهن برای روانشناسان) اما بیشتر از یک فرانظریه یا فلسفه پژوهش، به منظور جذب پژوهشگران در درون این حوزه با هم رقابت میکنند. در مورد روانشناسی، در فاصلة سالهای دهة 1960 تا 1970، بین فرانظریة قدیمیتر رفتارگرایی در مطالعة روانشناسی (اسکینر[25]، 1992 باز چاپ)، و رویکرد جدیدتر پردازش اطلاعات، شکافی وجود داشت (چامسکی[26]، 1959؛ آندرسن[27] ، 1995). با به وجود آمدن رویکرد بعدی که با عنوان جدید «علم شناختی» معروف شد، این شکاف عمیقتر گردید. در خلال ده تا پانزده سال گذشته، فرانظریة دیگری به نام «روانشناسی تکاملی»، رویکرد پردازش اطلاعات را به چالش کشیده است (بارکو، کاسمیدس و توبی[28]، 1992).
در علوم پایه معمولاً یک پارادایم جدید، در حوزة مربوط انقلاب و دگرگونی ایجاد میکند. به همین دلیل، یک پارادایم جدید همة یافتههای پیشین را پیرامون یک فرانظریة هسته، دوباره شکل میدهد و بدنة نتایج پژوهشها را از نو بازسازی میکند. برای مثال، «نظریة زمین سازشناسی صفحات»[29] در زمینشناسی و «زیست ملکولی» در زیستشناسی چنین بودهاند. در علوم اجتماعی، فرانظریههای زیادی ممکن است همچنان در کنار هم به پیش بروند. گاهی اوقات یک فرانظریه به سادگی از بین میرود و برای زمانی دیگر ممکن است دوباره رشد نماید و تحول پیدا کند و دوباره علایق پژوهشگران را برانگیزد.
از اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، فرانظریههای زیادی عموماً در علوم اجتماعی و به طور خاص در حوزة کتابداری و اطلاعرسانی به وجود آمده است. به طور کلی، در جامعة ما روشهای قدیمی تفکر تجزیه شده و از بین میروند و دیگر کاربردی ندارند؛ واقعیتهای پایدار فرض شده، از خراب شدن دیوار برلین و همة آنچه نمود ساختارهای اجتماعی استوار و سخت بین شرق و غرب بود گرفته، تا محدودیتهای اجتماعی مانند نژاد، جنسیت، مذهب که قبلاً بین جوامع شکاف ایجاد کرده بود، و دیگر تقسیمبندیهای پایدار که زمان درازی بود وجود داشتند، از چپ و راست از بین میروند. حتی واقعیتهای پایدار شکلهای نوشتاری ـ کتاب، مجله، مقالههای روزنامه ـ در دنیای جدید اطلاعات اینترنتی، شکلی دوباره یافتهاند.
در چنین شرایطی، نباید شگفتزده شد که فرضیههای فرانظری پایه در پژوهشها از بین بروند و به وسیلة رویکردهای جدید به چالش فراخوانده شوند. به علاوه، باید قبول کرد افراد گوناگون روشهای شناختی متفاوتی دارند؛ روشهای خاص تفکر که برای آنها طبیعی به نظر میرسد. ما نوع پژوهش و تفکری را برای خود ترسیم میکنیم که برای کار ما بهترین باشد و بیشترین هماهنگی ر ا با هدف ذهنی ما داشته باشد. «واگنر و برگر» (1985) این مورد را «راهبردهای سوگیرانه»[30] مینامند.
در گذشته، زمانی که روشها سخت و بدون انعطاف بود، گرایش بیشتری نسبت به استفاده از تنها یک راهبرد سوگیرانه وجود داشت و این روش به عنوان تنها روش درست در هر حوزه مورد توجه قرار میگرفت. برای مثال، «هیون»[31] کمک کرد تا دانشجویان دکترای روانشناسی در زمان اوج رونق رفتارگرایی به رویکرد کیفی توجه کنند. بسیاری از افراد با استعداد، قدرت خود را به سادگی از دست میدادند، زیرا روششناختی اشتباهی نسبت به شرایط فکری زمان خود داشتند. اکنون معمولاً پذیرش بیشتری نسبت به رویکردهای مختلف وجود دارد، اگر چه هنوز هم گرایشهایی برای بحث دربارۀ رویکردهای ارجح هر فرد وجود دارد که ممکن است درستترین فلسفة پژوهش بوده و هر چیزی غیر از آن، نادرست به نظر آید.
به نظر نگارنده، شدت این پیکارها تا اندازهای از روشهای شناختی متفاوتی برمیخیزد که افراد را به پاسخگویی به راهبردهای سوگیرانه مختلف وادار میکند. فردی ممکن است احساس کند روشی که او استفاده میکند، بهترین و روشهای دیگر همه غلط هستند. به هر حال، به عقیدۀ من، هر راهبرد سوگیرانه ارزش خاص خود را دارد؛ البته در صورتی که ما ذهن خود را نسبت به آموزههای هر یک از این روشها بازنگه داریم.
بنابراین، جالب است بحث خود را با رویکردهای مختلفی که در علوم کتابداری و اطلاعرسانی برای مطالعة پدیدههای مورد علاقه ما وجود دارد، ادامه بدهیم. هنگامی که یک فرد رویکرد خاصی را انتخاب میکند، نکتة مهم این است که از فلسفه و تاریخچه پیدایش و گسترش آن رویکرد پژوهشی خاص، مطلع باشد. این راهی است که سازگاری و هماهنگی منطقی و هموار حرکت از فلسفه به سمت نظریه و روششناسی از آن عبور میکند.
تقابل قواعد کلی علوم طبیعی با قواعد خاص اندیشهنگارانه
قبل از هر چیز باید تفاوت میان رویکرد علوم و رویکرد اندیشهنگارانه، بررسی شود. این رویکردها، راهبردهای پایه و اساس همة رویکردهای فرعی دیگر هستند.
رویکرد قواعد کلی علوم طبیعی «که در ارتباط با یا وابسته به مطالعه یا بررسی قوانین کلی پایه برخی چیزها هستند» (فرهنگ انگلیسی آکسفورد).
رویکرد اندیشهنگارانه «در ارتباط با فرد، که وابسته به یا توصیفکنندة فرایندها یا واقعیتهای ویژه، و مخصوص به خود است» (فرهنگ انگلیسی آکسفورد).
رویکرد اول، اساس علوم است. پژوهشهای علمی اغلب به دنبال ایجاد قانون کلی و نظریه هستند. فرضیة اصلی علوم این است که در ورای این آشفتگی کامل و شایع دنیای واقعی، الگوها و فرایندهای منظمتری وجود دارد که فهم ما را قادر میسازد تا به پیشبینی و تبیین موارد خاص بپردازیم.
از سوی دیگر، رویکرد اندیشه نگارانه بر این باور پافشاری میکند که درک صحیح تنها با جمعآوری و ارزیابی موضوعات خاص قابل دستیابی است. نتیجه نهایی توصیف و ارزشیابی عمیق و پر ظرافت یک واقعیت خاص یا رخداد تاریخی است، که زمینهها و گرایشها در آن کشف میشود، اما بندرت به قوانین عمومی و کلی میانجامد. این رویکرد، یک روش اساسی در علوم انسانی است (نگاه کنید به یک بحث عالی در این مورد/ اختلافهای نظری علوم انسانی در سنداستروم و سنداستروم[32]، 1995؛ و همچنین بحث بیتس، 1994). در دو قرن گذشته، علوم اجتماعی تقاطعی بوده که این دو رویکرد در آنجا به هم رسیدهاند، و میان این دو رویکرد در حوزة علوم اجتماعی پیکاری در گرفته است. یکی از این حکایتهای معمول قرن بیستم، بخشهای دانشگاهی علوم اجتماعی مانند علوم سیاسی و اقتصاد بودند که موضوعات آنها در تقابل با رویکردهای اندیشهنگارانه، عرصة تاخت و تاز رویکردهای ریاضی و علمی شد. در اواخر قرن بیستم این مسئله برعکس شد؛ هنگامی که نظریهپردازان پست مدرنیسم به بخشهای مختلف علوم نفوذ کردند و پژوهشگرانی را که مبنایی اندیشهنگارانه داشتند در مقایسه با کسانی که رویکرد دیگری داشتند، ارجحیت دادند. علوم کتابداری و اطلاعرسانی هم از این کشمکشها بینصیب نماند. شناسایی بخشها و نشریههایی که این تعارضها در آنها وجود داشت، چندان دشوار نیست. جایگاه ما طوری است که هر دو رویکرد فوق، راهبردهایی اساسی هستند که تأثیری فوقالعاده در درک ما نسبت به انسان دارند. هر کدام از بخشهای علوم کتابداری و اطلاعرسانی که به صورت مشخص یکی از این دو رویکرد را نپذیرد، انتخابی نابخردانه را مرتکب شده است. توجه همزمان به این دو رویکرد نسبت به انتخاب و پافشاری بر یکی از آنها دشوارتر است، اما دست آخر تأثیر و سودمندی بیشتری هم در پیشرفت این حوزه ایفا خواهد کرد.
فرانظریهها در علوم کتابداری و اطلاعرسانی
هدف این بخش، ارائة توصیفی فشرده از تعدادی از فرانظریههایی است که در حوزة علوم کتابداری و اطلاعرسانی کاربرد بیشتری دارند. گردآوری و دستهبندی این رویکردها در یک قالب ساده و ابتدائی میتواند برای تازهکاران در فهم گستردة رویکردهای پژوهشی مورد استفاده در حوزة علوم کتابداری و اطلاعرسانی، سودمند باشد.
اخیراً تعدادی فرانظریه در حوزة ما به وجود آمده است. در میان طرفداران فرانظریههای گوناگون توافقی وجود ندارد و توصیفها و تفسیرهای متفاوتی از هر فرانظریه ارائه میشود. به علاوه، پژوهشگران علاقهمند به رویکردهای نوین، ممکن است فرانظریهها و روششناسیهای حوزة خود را متحول کنند. مثالهایی که در زیر آمده است، تنها باید به عنوان نمونه فرض شود؛ پژوهشگران نباید انتظار داشته باشند این فرانظریهها همیشه به طور مشخص به یک رویکرد فرانظری خاص وابسته باشند.
همچنین، باید اشاره شود که آنچه در زیر میآید یک اندیشة شخصی و ساده از این مباحث است. به منظور مطالعه بیشتر در زمینة طبقهبندی فرانظریهها، نگاه کنید به: کول[33]، 2001؛ یورلند[34]، 1998، 2000؛ پتیگرو، فیدل و بروس[35]، 2001؛ و تالجا، تومینن و ساولینن[36]، زیر چاپ.
به منظور توضیح و بحث مفصل در باب فرانظریه و روششناسی در علوم کتابداری و اطلاعرسانی، نگاه کنید به: بارایلان و پریتز[37] (2002)؛ بیتس، جی. ای.[38] (2004)؛ بیتس، ام. جی. (1999)؛ کیس[39]، (2002)؛ کرابتری و دیگران[40] (2000)؛ دروین (1999، 2003)؛ دیک[41] (1995، 1999) الیس[42] (1992)؛ فیدل (1993)؛ گیون و لیکی[43] (2003)؛ مک کلور و هرنون[44] (1991)؛ مککچنی[45] (2000)؛ پتیگرو و مککچنی (2001)؛ پاول[46] (1997 و 1999)؛ سنداستروم و سنداستروم (1995، 1998)؛ ساننوالد و ایونن[47] (1999)؛ تالجا (1999، 2001)؛ تامس و نایس[48] (1998)؛ تروزو[49] (2001)؛ ونگ (1999)؛ و وست بروک[50] (1994).
با توصیف هر یک از فرانظریههای زیر، تا حد ممکن مثالهای کاربردی از هر کدام از آنها ارائه شده و همچنین منابع و متون اصلی که جزئیات فرانظریههای گوناگون را در خود دارند، معرفی شده است. این فهرست با رویکردهای اندیشهنگارانه شروع میشود که از شماره 1 تا 5 را در بردارد. رویکردهای ترکیبی شامل شمارههای 6 و 7 و رویکردهای علوم پایه از شماره 8 تا 13 ادامه مییابد:
1. رویکرد تاریخی: که مبتنی بر این مفهوم است که درک زمان حال و برداشت ما از آن، از فهم ما از رویدادها و فرایندهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گذشته نشأت میگیرد و این عوامل شرایط کنونی را رقم زده است. برای مطالعة بیشتر دربارة رویکرد تاریخی و مسائل آن، نگاه کنید به: آثار پایه بارزون و کراف[51] (1992)؛ و اپلبای، هانت و جکوب[52] (1994)، و ریوارد[53] (1996). به منظور دیدن مثالهایی از رویکرد تاریخی در علوم کتابداری و اطلاعرسانی، نگاه کنید به هیلدن برند[54] (1996)؛ ماک[55] (2000) و ویگند و دیویس[56] (1994).
2. رویکرد ساختارگرایی: از حوزههای تعلیم و تربیت و جامعهشناسی نشأت گرفته و عقیده دارد افراد به طور فعال در شکل دهی به درک خود از جهان و موقعیت خویش نقش دارند، و عمیقاً تحت تأثیر اجتماعی قرار نمیگیرند که در آن به فعالیت میپردازند. طبق نظر «کوهلثا»[57] (1993) نظریه ساختارگرایی آموزشی در آثار «دیویی»[58] (1933، 1944)، «کلی»[59] (1963) و «ویگوتسکی»[60] (1978) به وجود آمده است. در میان دیگران، با توجه به گفتة «ریتزر» (2000)، نظریه ساختارگرایی اجتماعی از آثار «شاتز»[61] (ترجمه انگلیسی، 1967، اصل مطلب، 1932)، «برگر و لاک من»[62] (1990 بازچاپ) نشأت گرفته و به طور تنگاتنگی با آثار قوم گرایانة «گارفینکل»[63] (1967) مرتبط است. طرفداران اصلی این رویکرد در حوزة علوم کتابداری و اطلاعرسانی، دروین (1983 و 1999) و کوهلثا (1993) هستند.
3. رویکرد تفسیری یا تحلیل گفتمان: ریشه در علوم اجتماعی و انسانی دارد، با این پیش فرض که گفتمان موجود در یک جامعه به طور برجستهای، شرایط و پاسخهای افراد در آن جامعه و از جمله فهم اجتماعی از اطلاعات را شکل میدهد. براساس نظر «تالجا، تومینن و ساولینن»[64] (زیرچاپ)، در ساختارگرایی «زبان به عنوان یک ساختار به منظور تحلیل از خود و شکل دهی به معنا» دیده شده است. به علاوه، ما واقعیتهای اجتماعی را با هم و با استفاده از زبان سازمان داده و تولید میکنیم. این فرانظریه از آثار «باختین»[65] (هولکیست[66]، 2002) و «فوکو»[67] (1972) گرفته شده است. دیگر پژوهشگران شامل «فرومن»[68] (1994) و «تالجا» (1999) استفاده از این رویکرد در کتابداری و اطلاعرسانی را شرح دادهاند. این رویکرد در کتابداری و اطلاعرسانی توسط «باد و ریبر»[69] (1996)، فرومن (2001) و تالجا (2001) به کار گرفته شده است. دیگر پژوهشها شامل یک نوشتة غیر کتابداری حاوی مثالهایی کاملاً مرتبط در این زمینه توسط «هایلس»[70] (1999) است.
4. رویکرد تحلیلی ـ فلسفی: از فنون کلاسیک اصول فلسفه گرفته شده است و با عنوان تحلیل فوقالعادۀ عقاید و اصول شناخته و به منظور دست یافتن به اطلاعات مرتبط با موضوع به کار گرفته میشود. یقیناً حوزة فلسفه برای خود بیانها و تفسیرهای مختلفی از فرانظریهها و بنیادهای نظری دارد. به هر حال، با وجود اختلافهای نظری فراوانی که در میان فلاسفه وجود دارد، یک شکل جهانی و روشن از تحلیل و استدلال هست که به خوبی درک شده و ویژگیهای این حوزه را به عنوان یک کل، مشخص میکند. فلاسفهای که به علوم کتابداری و اطلاعرسانی نظر داشتهاند یا فیلسوفان بیرون از این حوزه که سؤالهای مرتبط با این حوزه را نشان دادهاند، به ناچار این شیوه از تحلیل و گفتار را ارائه کردهاند. یک مثال پایه از این موارد، بحثهای مناسب پاتریک ویلسون از ماهیت موضوع یک کتاب است (ویلسون، 1968، ص 69- 92). همچنین نگاه کنید به: «بلیر»[71] (2003)، «کوپر»[72] (1971)، «درتسکه»[73] (1981)، «فولر»[74] (2002)، و «ویلسون» (1977، 1983).
5. رویکرد نظریه انتقادی: قدرت پنهان ارتباطات و الگوهای تفوق یک جامعه را روشن و مشخص میکند (ریتزر، 2000، ص 140 اف اف). «مایکل هریس»[75] (1986) یکی از اولین حرفهمندان حوزۀ علوم کتابداری و اطلاعرسانی در این زمینه بود. اخیراً افراد بیشتری به جمع انتقادکنندگان از نقش کتابداران، پژوهشهای انجام شده در حوزة علوم کتابداری و اطلاعرسانی و غیر آن پیوستهاند. نگاه کنید به: کار میکل[76]، 1998؛ چو[77]، 1999؛ دی[78]، 2001؛ روما هریس[79]، 1992؛ پاولی[80]، 1998؛ ردفورد[81]، 2003؛ ویگند[82]، 1999.
6. رویکرد قوم نگارانه: هر چند ریشه در مردمشناسی دارد، اما امروزه در تمام حوزههای علوم اجتماعی ـ شامل استفاده از طیف وسیعی از فنون میدانی مانند مشاهده، مستندسازی و مصاحبه ـ مورد استفاده قرار میگیرد. این فنون به پژوهشگر کمک میکنند تا در یک فرهنگ مستغرق شده و بسیاری از عناصر را شناسایی کند و یک فهم و درک از تجربه و دیدگاه جهانی مردم مورد مطالعه به وجود آورد (فیلدینگ[83]، 1993). در علوم کتابداری و اطلاعرسانی، برای مثال نگاه کنید به: چتمن[84]، 1992؛ کواسنیک[85]، 1992؛ پتیگرو، 2000؛ ویلسون و استریتفیلد[86]، 1981. یک رویکرد مرتبط و معمول توسعة نظریة زمینهای یا گراندد تئوری، توسط گلاسرو استراس[87] (1967) است. (نگاه کنید به: (الیس، 1993؛ الیس و هوگان[88]، 1997؛ کواسنیک، 1991؛ و ملون[89]، 1986). سنداستروم و سنداستروم (1995) در مورد روشهایی که دو رویکرد پایهای اندیشهنگارانه و علوم پایه مورد استفادۀ پژوهشگران روشهای قوم نگارانه قرار گرفتهاند، به بحث میپردازد.
7. رویکرد اجتماعی ـ شناختی (یورلند، 2002): بر این عقیده استوار است که هم تفکرات فردی و هم حوزۀ اجتماعی و استنادی که افراد در آن حیطه عمل میکنند، تحت تأثیر استفاده از اطلاعات است. همچنین، نگاه کنید به: «جکوب و شاو»[90] (1998). پیزلی این نظر را در نوشتهای با عنوان «نیازهای اطلاعاتی و استفادهکنندگان» با مطالعة دانشمندانی که در ده زمینة نظام اطلاعاتی و اجتماعی کار میکنند، بررسی کرده است (پیزلی[91]، 1968). برای نوشتههای تازه تر نگاه کنید به: کیس، 1991؛ کاوی[92]، 1999؛ و کواسنیک، 1991. طبیعت متن و بافت به تفصیل توسط دروین (1997) و ماهیت موقعیت توسط کول (2001) مورد بحث قرار گرفته است. به دلیل تمرکز مطالعات اطلاعاتی بر 1- اطلاعات، 2- فناوری اطلاعات و3- استفادۀ افراد از این موارد، تأثیر متقابل این سه مؤلفه احتمالاً در قلب اکثر پژوهشهای اجتماعی در مطالعات اطلاعاتی قرار دارد.
«یورلند و آلبرچسن»[93] (1995) تحلیل اطلاعات و شکلدهی اجتماعی آن در یک جامعة فکری را «تحلیل حوزه» مینامند. ریشههای دیگر رویکرد تحلیل حوزه، به حوزة کتابشناسی توصیفی و تاریخی در کتابداری برمیگردد (باورز[94]، 1994؛ آپدایک[95]، 2001). همانند پیشرفتهای اخیر در نظریة انواع گونهها (برکنکاتر و هوکین[96]، 1993؛ واگان و دیلون[97]، 1998؛ اورلیکوسکی و ییتس[98]، 1994).
حوزة انفورماتیک اجتماعی همچنین بر روی تعامل میان مردم، محیطهای اجتماعی، فناوری اطلاعات، و شکلهای مستند تمرکز دارد. نگاه کنید به پژوهش «بیشاپ و استار»[99] (1996)، همینطور اثر «کلینگ و مککیم»[100] (2000) و «پالمر»[101] (2001). این فرا نظریه ریشههایی از هر دو رویکرد اساسی اندیشهنگارانه و علوم پایه دارد.
8. رویکرد شناختی: از علوم شناختی گرفته شده است و عقیده دارد تفکر دربارة افراد که در این جهان دست به عمل میزنند، تمرکز بر پژوهشهای جستجوی اطلاعات، بازیابی اطلاعات و استفاده از آن را تحت تأثیر خود قرار میدهد (بیتس، 1979؛ بلکین[102]، 1990؛ بلکین، اودی و بروکس[103]، 1982؛ الیس، 1989؛ اینگورسن[104]، 1992، 1999). به منظور مطالعة جزئیات این رویکرد، نگاه کنید به: نویل وسایمون[105] (1972) و آندرسن[106] (1995).
9. رویکرد کتابسنجی: ویژگیهای آماری اطلاعات را تحلیل و درک ارزشمندی برای طراحی فراهمآوری اطلاعات و فهم نظری فرایندهای اجتماعی پیرامون اطلاعات، شامل فرایندهای تاریخی فراهم میآورد. نظریة ابتدایی این رویکرد توسط «برادفورد»[107] (1948) و «زیف» (1949) ارائه شد. آثار بیشتر در این باره توسط افرادی مانند «بروکس» (1968)، «پرایس»[108] (1986)، «اسمال»[109] (1999) و «وایت» و «مک کین»[110] (1998) فراهم آمده است. تولید اغلب این آثار با استفاده از وجود نمایههای استنادی میسر شده است (گارفیلد[111]، 1983).
10. رویکرد فیزیکی: به انتقال اطلاعات، که بین دهههای 1950 تا 1960 با علاقه به انتقال فیزیکی و براساس علایم تولید شده به وسیلة نظریة اطلاعاتی «کلود شانون» توسعه یافت (چری[112] 1966؛ میلر[113]، 1951؛ پیرس[114]، 1961؛ شانون و ویور[115]، 1975؛ وینر[116]، 1961).
11. رویکرد مهندسی: به اطلاعات، که بر این فرض استوار است که نیازهای انسانی و استفاده از اطلاعات را میتوان در بهترین حالت به وسیلة توسعة موفقیتآمیز و آزمایش نظامها و ابزارهای ابتکاری به منظور گسترش بازیابی اطلاعات و خدمات اطلاعاتی، برآورده کرد. آزمایش اساسی اعتبار رویکرد مهندسی عملکردی است که با نام «آیا آن کار میکند؟» شناخته میشود. بنابراین، یک روش عمدۀ توسعة دانش جدید در مهندسی از طریق کار «اثبات مفهوم[117]» است که در آن یک نظام یا ابزار تجربی ابداع و آزمایش میشود، بهبود داده میشود، کمی بیشتر آزمایش میشود و .... برای نظریه مهندسی نگاه کنید به: دالبوم، بکمن و نیلسون[118] (2002) و سایمون (1981). به منظور اطلاع از کاربرد این رویکرد علوم کتابداری و اطلاعرسانی، نگاه کنید به: کرافت و تامپسون[119] (1987)، هندری و هارپر[120] (1997)، کرافت و پتری[121] (1997)، اور[122] (2001)، سالتون و مکگیل[123] (1983). تنوع در این رویکرد را در هوش مصنوعی مطالعه کنید (مینسکی[124]، 1968؛ راسل و نورویگ[125]، 1995) و پردازش زبان طبیعی را در (الن[126]، 1995؛ چاودوری[127]، 2003؛ لیدی و دیگران[128]، 1993) ببینید.
12. رویکرد طراحی کاربرـ مدار: توسعه و آزمون انسانی سازماندهی اطلاعات و طراحی نظامهای اطلاعاتی در آن به عنوان راهی برای درک علمی و توسعة دسترسی به اطلاعات، مورد توجه قرار گرفته است. طراحی مبتنی بر کاربر، سؤال رویکرد مهندسی را که «آیا آن کار میکند؟» یک گام به جلو میبرد و این پرسش را مطرح میسازد که «آیا آن اینقدر خوب کار میکند که تمرکز افراد را بر آنچه انجام میدهند، ممکن سازد، نه بر عملکرد سیستم یا ابزار؟» آثار پایه در این زمینه توسط «نورمن»[129] (1990) و «نیلسن»[130] (1993) نوشته شده است. تعداد زیادی از آثاری که در این زمینه در ارتباط با علوم کتابداری و اطلاعرسانی وجود دارد، از پژوهشهای تعامل بین انسان و رایانه گرفته شده است (کارول[131]، 2002؛ راجرز[132]، 2004). تعدادی از افراد در حوزۀ علوم کتابداری و اطلاعرسانی بر طراحی کاربرـ مدار تمرکز نمودهاند. برای مثال (اکرمن[133]، 2000؛ بیتس، 1990، 2002؛ دیلان[134]، 1994، 1995؛ هیلدرث[135]، 1989؛ و مارکیونینی[136]، 1995). همچنین نگاه کنید به مارکیونینی و کاملودی[137] (1998).
13. رویکرد تکاملی: اندیشههای زیستشناسی و روانشناسی تکاملی را در خدمت پدیدههای مرتبط با اطلاعات قرار داده است. (بارکو، کاسمیدس، و توبی[138]، 1992؛ رایت[139]، 1994). این رویکرد در حوزة کتابداری و اطلاعرسانی در آغاز راه خود قرار دارد. نگاه کنید به بیتس (زیر چاپ)، مادن[140] (2004)، سنداستروم (1994، 1999).
از فرا نظریههایی که ذکر شد، برخی در بخش فلسفه و تعدادی در حوزة روششناسی قرار میگیرند. به هر حال، رویکردهای تاریخی، تحلیلی ـ فلسفی، قومنگاری، کتابسنجی، مهندسی و طراحی، بیشتر روششناسی ـ البته با برخی ضمیمههای فلسفی ـ به شمار میآیند، در حالی که دیگر رویکردها مانند ساختارگرایی، تحلیل گفتمان، نظریة انتقادی، رویکرد اجتماعی- شناختی، رویکرد شناختی، رویکرد فیزیکی و رویکرد تکاملی، ریشههای نظری و فلسفی بیشتری دارند، در حالی که کاربردهای روششناسی یافتهاند.
نتیجهگیری
هدف این مقاله، معرفی مفاهیم فرا نظریه، نظریه و الگو و تشخیص تفاوتهای آنها به منظور انجام پژوهش در رفتار اطلاعیابی است. برای مثال، اصل کمترین کوشش تجزیه و تحلیل گردید و سه مفهوم در این رابطه مورد بحث قرار گرفت، و روشهایی که این الگو را به وضعیت نظریه نزدیکتر میکند، پیشنهاد شده است.
منابع فرانظریه در علوم اجتماعی مورد بحث قرار گرفت و تفاوت رویکردهای اندیشهنگارانه و علوم پایه شرح داده شد. سرانجام سیزده رویکرد فرانظری در علوم کتابداری و اطلاعرسانی توصیف شد. منابع هر فرانظریه و مثالهایی از کاربرد آنها ارائه شده است.