نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دکترای مدیریت، استادیار پژوهشگاه اطلاعات و مدارک علمی ایران
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
تا پیش از دهة 1950، نه استادان دانشگاهی و نه مدیران اجرایی، هیچیک به سازمان به عنوان تصمیمگیرنده یا پردازندة اطلاعات نمینگریستند و این ایده که سازمانها اطلاعات را پردازش میکنند، ایدهای نسبتاً جدید است. پیش از آن، نظریههای رهبری به بحث دربارة مهارتهای تصمیمگیری یا مهارتهای ارتباطی نمیپرداختند و اقتصاددانان، بنگاهها را دارای اطلاعات کامل و قابلیتهای تحلیلی نامحدود میدانستند.
پس از این سالها بود که دیدگاه پردازش اطلاعات در سازمان مطرح شد و برخی از دانشمندان، مدیران را به عنوان تصمیمگیرندگانی با قابلیتهای محدود توصیف کردند. تعدادی از روانشناسان اجتماعی نیز به مطالعة حل مسئله از سوی گروههای کوچک پرداختند و تلویحاً با گروهها به عنوان پردازشگران اطلاعات برخورد کردند. برخی از روانشناسان استفاده از برنامههای رایانهای را به عنوان مدلهای حل مسئلة انسانی، آغاز کردند. تعدادی از اقتصاددانان دربارة محدودیتهای ممکن در نظریههای اقتصادی بحث کردند. در همین سالها بود که «مارچ» و «سایمون» سازمانها را به عنوان پردازشگران اطلاعات توصیف کردند (March and Simon 1958) و اطلاعات به عنوان تولیدکنندة کلیدی ثروت در جوامع پساصنعتی شناخته شد (Boisot and Canals 2004). در دهة 1970، بسیاری از مطالعات دربارة سازمانها به عنوان سیستمهای تصمیمگیری و پردازش اطلاعات به انجام رسید. ناظران به مشاهدة سازمانها به عنوان سیستمهایی با فعالیتهای قابل انعطاف و همچنین ساختارهای باثبات پرداختند و به تدریج کانون تمرکز در سازمانها از فعالیتهای فیزیکی به سمت فعالیتهای ذهنی و فکری سوق یافت (Laudon and Starbuck 1996, 3923).
بدین ترتیب، مدیران به عنوان افرادی مطرح شدند که تصمیمگیری و حل مسئله بخش عمده فعالیت آنان را تشکیل میداد. «سایمون» و همکارانش، تواناییها و مهارتهایی را که کیفیت تصمیمها و راهحل مسائل را تعییین میکنند، نه تنها در مغز و اندیشه انسانها بلکه در ابزارها و ماشینهایی نیز میدانند که امروزه به نام «رایانه» شناخته میشوند (Simon et al. 1987, 12). تلاشهای اولیه برای کاربرد رایانهها در سازمانها، بر دادهها تمرکز داشتند. سپس این تمرکز به سمت اطلاعات و پشتیبانی تصمیم سوق یافت و امروزه بیشترین توجه به کاربردهای رایانهها، در ارتباطات و مشاوره معطوف است (McLeod 1995, 18).
استفاده از رایانهها و توسعه سیستمهای اطلاعاتی مانند هر سرمایهگذاری دیگری در سازمان باید توجیه شده باشد (Alshawi, Irani, and Baldwin 2003). گزینش و پیگیری مؤثر سرمایهگذاریها در این زمینه به عاملی حیاتی در مانایی و کامروایی سازمانها بدل شده است (Gunasekaran, Ngai, McGaughey 2006). در دورة پردازش الکترونیکی دادهها[1]، هزینههای استفاده از رایانهها بر اساس کاهش هزینههای نیروی انسانی توجیه میشدند. هر چند رایانهها، آنطور که برنامهریزی شده بود، نتوانستند هزینههای نیروی انسانی را کاهش دهند، اما به میزان قابلتوجهی باعث موفقیت در انجام بهتر کارها شدند که به دستیابی به کارایی بالاتر و سرمایهگذاری کمتر منجر میشد. اما توجیه کاربرد رایانهها با پدید آمدن سیستمهای اطلاعات ـ محور[2] به دشواری گرایید، زیرا سنجش و تعیین ارزش اطلاعات امری مشکل است. بنابراین، با وجود اینکه مدیران، توجیه اقتصادی اقدامهای خود را ترجیح میدهند، اما همیشه چنین امکانی وجود ندارد، زیرا هزینهها را میتوان با دقت نسبی برآورد کرد، اما برآورد منافع به این صورت و با چنین دقتی امکانپذیر نیست. این مشکل دربارة سیستمهایی که اطلاعات تولید میکنند، بزرگتر است زیرا با موضوع تعیین ارزش برای اطلاعات مواجه هستیم (McLeod 1995, 25-26, 736).
سیستمهای پشتیبان تصمیم یکی از انواع سیستمهای «اطلاعات ـ محور» هستند که به مدیران در حل مسائل و گرفتن تصمیمهای نیمه ساختیافته یاری میرسانند. این سیستمها رایانه را به نحوی با فرایند تصمیمگیری ترکیب میکنند که جزئی از آن میشود و بدینترتیب به مدیران اجازه میدهند به جای اینکه تنها دریافتکنندة ساده «اطلاعات» باشند، از آنها «استفاده» کنند (Floyed, Charles, and Davis 1989, 482). هزینه توسعه چنین سیستمهایی، در صورتی که کوچک باشند نسبتاً ناچیز است و بنابراین توجیه آنها موضوع مهمی نیست. اما هزینه یک سیستم متوسط یا بزرگ میتواند بسیار بالا باشد. بنابراین، به این سیستمها باید به عنوان بدیلی در سرمایهگذاری نگاه کرد که نه تنها باید نتیجهای مطلوب در بر داشته باشند، بلکه باید نسبت به گزینههای دیگر سرمایهگذاری نیز (شامل انجام ندادن هرگونه اقدامی) مزیت داشته باشند Turban and Aronson 1998, 774)). بنابراین، در توسعه سیستمهای پشتیبان تصمیم، باید برای سرمایهگذاری توجیه کافی وجود داشته باشد، زیرا از لحاظ عقلی میتوان با افزایش اطلاعات، تصمیم بهتری گرفت. اما از دیدگاه مدیریتی، پرسش بعدی این است که هزینه کسب اطلاعاتِ بیشتر چقدر است و نتایج بالقوة کسبِ آن چه هستند (Post and Anderson 2000, 135). با وجود این، توجیه این سیستمها پیش از توسعه و ارزیابی نتایج حاصل از توسعه و کاربرد آنها، از جنبههایی با دشواری روبروست. از جملة این دشواریها میتوان به کیفی بودن بیشتر منافع حاصل از سیستمهای پشتیبان تصمیم (Turabn, Leidner, McLean, and Wetherbe 1996, 561-562; Alshawi, Irani, and Baldwin) 2003)) که اهمیت فزایندهای نیز یافتهاند (Ward, Taylor, and Bond 1996, 215) و مشکلات موجود در تعیین ارزش اقتصادی برای اطلاعات به عنوان خروجی اصلی این سیستمها اشاره کرد که در ادامه به آنها پرداخته میشود.
تحول سیستمهای اطلاعاتی و ماهیت متغیر منافع آنها
اولین رایانهها برای محاسبة فرمولهای علمی و کاربردهای نظامی در طول جنگ دوم جهانی و بلافاصله پس از آن در دهة 1940 طراحی شدند، اما کاربرد تجاری آنها در اوایل دهة 1950 آغاز شد. کار آنها بر روی «دادهها» متمرکز بود و مخصوص عملیاتی پرحجم و تکراری بودند که توجیه آنها وجود دادههای پرحجم و تکراری بود. چنین سیستمهایی با عنوان «سیستمهای پردازش دادهها یا عملیات» شناخته میشوند.
با کاهش هزینههای سیستمهای رایانهای و افزایش قابلیتهای آنها، استفاده از سیستمهای اطلاعاتی برای انجام کارهایی که حجم کمتری از عملیات تکراری داشتند نیز توجیه یافت. در دهة 1960، نوع جدیدی از سیستمهای اطلاعاتی به وجود آمد که اطلاعات مربوط به تصمیمها را در حوزههای علمیاتی سازمان، گردآوری، سازماندهی، خلاصه و ارائه میکنند. این سیستمها که تمرکزشان بر «اطلاعات» است، با نام «سیستمهای اطلاعات مدیریت» شناخته میشوند.
استفاده از رایانهها در اواخر دهة 1960 و اوایل دهه 1970 افزایش یافت و ارتباطات الکترونیکی را نیز در برگرفت این ارتباطات، بخشی از سیستمهای اتوماسیون اداری به شمار میآمدند. در اوایل دهة 1970، با کاهش بیشتر هزینهها و افزایش قابلیتها، کاربرد پشتیبانی رایانهای برای تعداد روزافزونی از امور غیرمعمول توجیه یافت. در آن زمان، سیستمهای پشتیبان تصمیم متولد شدند که هدف اصلی آنها، ارائة پشتیبانی رایانهای برای تصمیمهای پیچیده، غیرمعمول و نیمه ساختیافته است. تمرکز اصلی این سیستمها بر پشتیبانی تصمیم است. استفاده گسترده از این سیستمها، در آغاز به دلیل هزینههای زیاد ایجاد آنها، مقدور نبود اما با انقلاب رایانههای شخصی که در حدود سال 1980 پدید آمد، این وضع تغییر یافت. در اواسط دهة 1980، در رشته رایانه حوزة جدیدی با عنوان «هوش مصنوعی» پدید آمد که پایة بسیاری از سیستمهای هوشمند سیستمهای مبتنی بر دانش است. تمرکز این سیستمها بر تشخیص مسئله، پیشنهاد راه حل و یادگیری کارکنان است.
تمامی سیستمهای یاد شده، بسیار مفید، اما نسبتاً منفعل هستند. حتی سیستمهای خبره به خودیِ خود، قادر به یادگیری نیستند. در اوایل دهة 1990، نوع جدیدی از سیستمها پدید آمد که قابلیت یادگیری داشتند. سیستمهایی مانند «شبکههای عصبی مصنوعی» و «الگوریتم ژنتیک» از این جملهاند که قادر به یادگیری از گذشته هستند. چنین قابلیتی، رایانهها را قادر میسازد حتی اطلاعات ناقص و مبهم را نیز پردازش کنند (Turban, Rainer, and Potter 2005, 38-39; McLeod 1995, 18-19; Watkins 1998, 58-60).
«توربان»، «گوناسکاران» و همکارانشان، بر اساس سیر تحول سیستمهای اطلاعاتی، ماهیت متغیر منافع آنها را توصیف کردهاند. از نظر آنان سیستمهای اطلاعاتی در ابتدای کاربرد فناوری اطلاعات، بیشتر برای افزایش کارایی استفاده میشدند و سیستمهای دستی را به خودکار تبدیل میکردند که در نتیجه، هزینهها کاهش مییافت. منافع ناشی از چنین کاهش هزینهای محدود و مشخص بودند؛ بهعلاوه، اندازهگیری میزان این منافع بیشتر به صورت مستقیم انجام میپذیرفت.
در سالهای اخیر، منافع بالقوة فناوری اطلاعات، رو به افزایش مؤثری است. این منافع، هر روز ناملموستر میشوند و تأثیر مستقیمی بر هزینه ها ندارند، یا تأثیر آنها بسیار ناچیز است. بدینترتیب، نه تنها تشخیص منافع دشوارتر است، بلکه کمّی کردن آنها نیز مشکل است. افزون بر این، منافع این فرآیند نه فقط در قلمرو فناوری اطلاعات، بلکه در تمامی فرایند قابل مشاهده است. از این گذشته، منافع مربوط به اثربخشی، ماهیتی همافزا دارند. بدین ترتیب ممکن است یک سود عمده که از کاربرد فناوری اطلاعات در یک زمینه حاصل میشود، با منفعت بیاهمیت ناشی از یک مورد دیگر، ترکیب شود و منفعتی قابلتوجه پدید آورد که بسیار بیشتر از مجموع بخشهای کم اهمیتتر آن باشد. ویژگی دیگر منافع بسیاری از سیستمهای اطلاعاتی امروزی، این است که سازمانها را قادر میسازند منافع دیگری را نیز از طریق آنها تحقق بخشند که این منافع ثانویه میتوانند به تنهایی توجیهکننده استفاده از آنها باشند.
نتیجة چنین تحولی در ماهیت منافع فناوری اطلاعات، این است که سازمانها باید خلاقیت و زمان بیشتری را برای یافتن منافع ناپیدای آنها به خرج دهند و بویژه تأثیرات نامشهود آن را بر بهرهوری کارکنان، نه تنها با دنبال کردن افزایش مشهود و بیواسطة بهرهوری، بلکه با یافتن تأثیرات جانبی و با واسطة آن بررسی نمایند و به منافع همافزا و قدرتبخش آن توجه خاصی کنند (Turban, McLean, and Wetherbe 1996, 394-395, Gunasekaran at al. 2001). «زوبوف» این تحولات را در سه مرحله همراه با انواع منافع مربوط به آنها چنین خلاصه میکند: خودکارسازی (کارایی)، آگاه سازی (اثربخشی) و دگرگون سازی (کسب و کار جدید) (Zuboff 1988, 8-12). البته باید توجه داشت که کاربرد سیستم یا فناوری اطلاعات به خودی خود منفعتی ندارد، اما فرصتی را برای انتفاع فراهم میکند. برای بهره برداری از چنین فرصتهایی باید در روش کار سازمان و چگونگی استفاده از اطلاعات، تغییراتی ایجاد شود (Ward, Taylor, and Bond 1996, 215).
توجیه سیستمهای پشتیبان تصمیم
اگر تمام هزینهها و منافع مربوط به سیستمهای پشتیبان تصمیم، قابل کمی کردن بودند، با مقایسه این هزینهها و منافع، تحلیل هزینه و بهره برای توجیه آنها به سادگی امکانپذیر بود. در این صورت، چنانچه منافع بیشتر از هزینهها باشند، سیستم توجیه خواهد داشت (Turbam, Mclean, and wetherbe 1996, 392; Laudon and Laudon 1988, 679). با وجود این، مشکل از آنجا ناشی میشود که بسیاری از منافع، ناملموس[3] هستند (Irani 2002; Oppenheim and Stenson 2003) و منافع ناملموس را به دشواری میتوان تخمین زد (O'Brien 2000, 388). «پیترکین» با بررسی نتایج پژوهشهای موردی انجام شده، منافع سیستمهای پشتیبان تصمیم را به این شرح فهرست میکند. (از میان این منافع، تنها پنج مورد اول را میتوان به آسانی اندازه گیری کرد) (Keen 1993, 63-66).
1. امکان پاسخ سریع به وضعیتهای پیشبینی نشده را فراهم میکنند.
2. توانایی انجام تحلیلهای بدون سابقه را ایجاد میکنند.
3. درهزینهها صرفه جویی میکنند.
4. در زمان صرفه جویی میکنند.
5. ازمنابع دادهها، استفاده بهتری میکنند.
6. تعداد گزینههای آزمون شده را افزایش میدهند.
7. درک بهتری از حوزه کسبوکار ایجاد میکنند.
8. دیدگاهها و یادگیریهای جدیدی ایجاد میکنند.
9. ارتباطات را توسعه و بهبود میدهند.
10. امکان کنترل ایجاد میکنند.
11. تصمیمها را بهتر میکنند.
12. اثربخشی کارِ گروهی را افزایش میدهند.
به دلیل دشواری کمّی کردن و برآورد این منافع، در اندکی از موارد، توسعة سیستمهای پشتیبان تصمیم براساس تحلیل رسمی هزینه ـ منفعت انجام شده است. نتایج مطالعات موردی نشان میدهند که در بیشتر موارد، سیستم در پاسخ به مواردی مانند نیاز به افزایش مهارتهای مدیریت، تمرکز و سرعت در تحلیل، استفاده از فرصت بالقوهای که یک منبع اطلاعات رایانهای یا قابلیت مدلسازی ارائه میکنند، ساخته شده است. از آنجا که هزینهها و منافع این سیستمها از پیش تشریح نشدهاند، نتایج ایجاد (یا توسعه) آنها نیز خیلی کم ارزیابی شده است. برخی از سیستمهای پشتیبان تصمیم در دستیابی به هدفهای خود ناکام ماندهاند، اما در جایی که این سیستمها موفق بودهاند، بهندرت تحلیلی رسمی از نتایج آنها به عمل آمده و بسیاری از منافع آنها به اثبات نرسیدهاند. به طورکلی، مدیران، این سیستمها را با عنوان «غیرقابل اجتناب» یا «گریزناپذیر» توصیف میکنند، بدون اینکه تلاش کنند برای آن ارزشی اقتصادی تعیین نمایند (Keen 1993, 66).
مشکل تعیین ارزش اقتصادی اطلاعات
هر چند رویکردهای گوناگونی در ارزیابی سیستمهای پشتیبان تصمیم انجام شدهاند (Phillips-Wren, Jahn, and Forgionne 2004)، اما یکی از دشواریهای اساسی در تحلیل هزینه ـ منفعت این سیستمها، تعیین ارزش اقتصادی برای اطلاعات به عنوان خروجی آنهاست. هرچند ارزش چنین اطلاعاتی به توانایی آن در بهبود تصمیمها و افزایش کارایی سازمانی است (Post and Anderson 2000, 134, Oppenheim and Stenson 2003) ، اما تعیین ارزش اطلاعات از این دیدگاه برای توجیه سیستمهای پشتیبان تصمیم چندان ساده نیست. با وجود این، خدمات اطلاعاتی باید بتوانند ارزش افزودهای در قالب واحد پول ایجاد کنند (Fattahi and Afshar 2006).
«آهیتوو» و «نیومن» موضوع ارزش اطلاعات را از نظر تصمیمگیری به تفصیل بیان کردهاند. از نظر آنان، هر تلاشی برای سنجش ارزش اطلاعات باید با تصمیمی که با این اطلاعات پشتیبانی میشود، گره بخورد. به عبارت دیگر، از نظر آنان، اطلاعات دارای ارزشی جهانی و مطلق نیست و بستگی به این دارد که چه کسی، چه زمانی، و در چه موقعیتی از آن استفاده میکند. بدین ترتیب، اطلاعات ارزشی نسبی دارد که بر مقایسة نتایج حاصل از مجموعههای مختلف اطلاعات مبتنی است. بر این اساس، ارزش اطلاعات به سه روش تعیین میشود (Ahituv and Neuman 1990, 44-52):
1. ارزش هنجاری اطلاعات[4]
فرض اساسی ارزش هنجاری اطلاعات ـ که اغلب به عنوان «نظریة هنجاری تصمیم انفرادی»[5] خوانده میشودـ ، این است که انسان همیشه مقداری دانش اولیه دربارة وقایعی که به تصمیمهای او مرتبطند، دارد. بازتاب این دانش در احتمال پیشآمدی که به هر واقعه نسبت میدهیم، آشکار میشود. این احتمال ممکن است عینی[6] (مانند پرتاب سکه) یا ذهنی[7] (مانند پیشگویی برندة یک مسابقه) باشد. اطلاعات اضافی (مانند همگن نبودن سکه) ممکن است دید ما را دربارة احتمال وقوع تغییر دهد و بنابراین تصمیم و نتیجة مورد انتظارمان را تغییر دهد. بنابراین اطلاعات اضافه عبارت از تغییر در نتیجه مورد انتظاری است که حاصل تغییر در احتمال است.
امکان کاربرد این رویکرد، کم است زیرا برای استفاده از آن باید تمام عوامل به دقت اندازه گیری شوند که در دنیای واقعی، بویژه دربارة احتمال وقایع، امکانپذیر نیست. افزون بر این، تمامی نتایج را نمیتوان با واحد پول بیان کرد و در نتیجه امکان محاسبة ریاضی آنها وجود ندارد. در این رویکرد، تصمیم گیرنده بدون عیب و نقص و خطا فرض میشود در حالی که در عمل، تمییز بین سیستم بد و تصمیم بد دشوار است و تصمیم بد ممکن است ناشی از درک نادرست اطلاعاتی باشد که توسط سیستم ارائه میشود. گذشته از اینها، این مدل، فرد ـ محور است و این در حالی است که در سطح سازمان، افراد گوناگونی وجود دارند که ترجیح و تصمیمهای گوناگونی دارند، بنابراین سیستمی که برای یک فرد مناسب است، ممکن است به کار دیگری نیاید.
2. ارزش واقعی اطلاعات[8]
اطلاعات، تصمیمها را پشتیبانی میکند، تصمیمها اقدامها را موجب میشوند، و اقدامها بر موفقیت استفاده کننده از اطلاعات (فرد یا سازمان) تأثیر میگذارند، بنابراین با اندازهگیری تغییر میزان موفقیت، امکان قیاسی منطقی وجود خواهد داشت و میتوان تأثیر اطلاعات را دنبال کرد، مشروط بر اینکه اندازهگیری به دقت انجام شود، روابط بین متغیرها خوب تعریف شود و تأثیرات احتمالی عوامل نامربوط خنثی شده باشد. واژة معمول برای موفقیت، «عملکرد»[9] است و به تفاوت اندازه گیری شده در عملکرد براساس عوامل اطلاعاتی، ارزش واقعی اطلاعات گفته میشود. در کاربرد این رویکرد، یک مانع اساسی وجود دارد. این مانع، ناشی از ماهیت «پس از عمل» بودن آن است. به عبارت دیگر، ارزش اطلاعات در این رویکرد، پس از استقرار و استفاده از سیستم، قابل سنجش و ارزیابی است.
3. ارزش انتزاعی اطلاعات[10]
ارزش انتزاعی، تأثیر کلی اطلاعات را بر افراد منعکس میکند. این ارزش بر اساس حدس و شهود انسان تعیین میشود. در این رویکرد، هر فردی بر اساس قضاوت ذهنی خود، ارزش اطلاعات را تعیین میکند. بدین ترتیب، تصمیم گیرنده هزینهای را که حاضر است بابت اطلاعات خاصی بپردازد، براساس قضاوت شهودی دربارة میزان تأثیر آن بر تصمیم تعیین میکند.
کاربرد این رویکرد نیز با دشواریهایی همراه است. اول اینکه ارزش انتزاعی به افراد بستگی دارد؛ بدین ترتیب نمیتوان بدان اتکا داشت، زیرا با تغییر افراد، این ارزش نیز تغییر میکند. دیگر اینکه در بسیاری از موارد، ارزش انتزاعی، نوعی متغیر ترتیبی است که قضاوت براساس آن دشوار است. در نهایت، این رویکرد نیز ماهیتی «پس از عمل» دارد. براین اساس تنها وقتی امکان سنجش ارزش اطلاعات هست که اطلاعات در دسترس باشد.
برخی برای تعیین ارزش اطلاعات، متغیرهای بیشتری را دخیل کردهاند. «لی بووتیز» هشت تکنیک مطرح را ارائه کرده است که برای ارزشگذاری اطلاعات و دانش استفاده میشوند. بر اساس یکی از این تکنیکها، ارزش اطلاعات با استفاده از فرمول زیر محاسبه میشود (Liebowitaz 1999, 29-35):
Iv= (At-An) – (Lt-Ln) – (Ig+If+Ir+Id+It+Is+Iu)
در این فرمول داریم:
Iv: ارزش اطلاعات مورد نظر
At: داراییهای ناشی از اطلاعات در هنگام ورود
An: داراییها، در صورتی که اطلاعات وارد نشود
Lt: بدهیهای ناشی از اطلاعات در هنگام ورود
Ln: بدهیها، در صورتی که اطلاعات وارد نشود
Ig: هزینة تولید اطلاعات
If: هزینة پیکربندی اطلاعات
Ir: هزینة بازپیکربندی اطلاعات
Id: هزینة تکثیر اطلاعات
It: هزینة انتقال و توزیع اطلاعات
Is: هزینة ذخیرهسازی اطلاعات
Iu: هزینة بازیابی و استفاده از اطلاعات.
از نظر «ون وگن» و «دیهوگ» (Van Wegen and De Hoog 1996) تعیین ارزش افزودة اطلاعات و سیستمهای اطلاعات، موضوع پیچیدهای است که نیازمند پاسخ به سه پرسش است: 1ـ چه چیزی باید ارزشگذاری شود 2ـ ارزش چگونه تعریف میشود و 3ـ چگونه میتوان این ارزش را اندازهگیری کرد. آنان برای پاسخ به این پرسشها از رویکرد «کالای اطلاعاتی» بهره بردند. بر اساس این رویکرد، تعیین ارزش اطلاعات، مستقل از رسانهای که آن را دربردارد و پردازش میکند، ممکن نیست. به بیان دیگر، در تعیین ارزش افزودة اطلاعات، هم محتوای اطلاعات و هم رسانهای که اطلاعات در قالب آن ریختهشده است، نقش دارند. هر چند این محتوای اطلاعات است که در تصمیمگیری نقش دارد، اما ارزش افزودة آن به چگونگی سازماندهی[11] اطلاعات نیز وابسته است. یک مثال ساده، اهمیت سازماندهی اطلاعات را روشنتر میکند. فرض کنید دو فرهنگ واژگان وجود داشته باشندکه یکی از آنها قالببندی شده و دارای نمایه باشد. روشن است که چنین فرهنگی دارای ارزش بالاتری برای کاربر است. از این رو، در ارزیابی اطلاعات، دو جنبة سازماندهی محصول اطلاعاتی و ارزش اطلاعات در تصمیمگیری باید لحاظ گردند.
«ارزش تقاضای»[12] یک سیستم اطلاعاتی در بازار، میانگین ارزشی است که از کاربرد آن در سازمان حاصل میشود. بنابراین، در سازمان به وجود معیاری برای اندازهگیری چنین ارزش افزودهای، نیاز است. بدین ترتیب، ارزش تقاضای یک سیستم اطلاعاتی برای یک سازمان، ناشی از میزان سهم آن سیستم در دستیابی به اهداف آن سازمان است. با وجود این، هدفهای سازمانهای مختلف، بسیار متفاوت است. هدف یک سازمان تجاری، افزایش سقف سود است. از این رو، برای چنین سازمانی، پیشینة ارزش تقاضا برای یک کالای اطلاعاتی، برابر با افزایش سود حاصل از کاربرد، یا زیان ناشی از عدم استفاده از آن است.
در رویکرد کالای اطلاعاتی میتوان میزان منافعی را که از عملکرد مؤثر یک سیستم اطلاعاتی حاصل میشود، تعیین کرد. منافعی از این دست که در تصمیمگیری مؤثرند، آنهایی هستند که هزینههای فرآیند را کاهش میدهند، یا در آینده به کاهش خروج نقدینگی از سازمان منجر میشوند. روش اندازهگیری ارزش در این رویکرد، بر فرایند تولید، تمرکز دارد و ارزش تقاضای کالای اطلاعاتی معادل کاهش هزینة تقریبی فرآیند تولید، بر اثر استفاده از سیستم است. در این روش، فرآیند تولید اولیه و اصلاح شده با یکدیگر مقایسه میشوند.
با وجود روشهایی که مطرح شد، تعیین ارزش اقتصادی اطلاعات به دلیل ماهیتی که دارد و تفاوتهای آن با کالاهای فیزیکی، همچنان یکی از دشواریها محسوب میشود که آن را در حوزة اقتصاد اطلاعات بهتر میتوان درک کرد.
تحول مفهوم ارزش در علم اقتصاد
«بوئیسوت»[13] تحول مفهوم ارزش را در اقتصاد، از نیمة دوم قرن نوزدهم تشریح کرده است. از آن زمان، نگاه به ارزش به عنوان یک ویژگی درونی و ذاتی انرژی ورودی فعالیتهای تولیدی، پایان یافت. پس از آن، ارزش به عنوان مقولهای اقتضایی و براساس رابطة عرضه و تقاضا بنا نهاده شد. اما کالا همچنان مفهومی فیزیکی و قابل لمس داشت. در این شرایط، دانش و اطلاعات، نقش مهمی در تبادلات اقتصادی ایفا میکردند، اما این نقش همچنان نقشی پشتیبانی بود. علاوه بر این، دانش و اطلاعات هرگز در تبادلات مرکز مورد توجه نبوده و بنابراین به خودی خود، موضوع تبادل هم نبوده است، در نتیجه چیزی به عنوان کالا یا محصول اطلاعاتی وجود نداشته است.
روشن است که کالاهای اطلاعاتی با کالاهای فیزیکی تفاوت دارند. دربارة کالاهای فیزیکی میتوان اطلاعاتی را از قبل و بدون نیاز به کسب خود کالا به دست آورد. این اطلاعات میتواند موافق انتظارهای فرد از کالا، یا خلاف آن باشد. در مقابل، کالاهای اطلاعاتی را نمیتوان پیش از خرید، بازرسی کرد؛ زیرا هر اقدامی در توصیف اطلاعات، بخشی از انتقال آن به شمار میآید و هر چه این توصیف کاملتر انجام شود، انتقال کاملتر شده است.
اطلاعات، بر خلاف کالاهای فیزیکی، چه با خرید وچه با هر روش دیگری به دست آید، علاوه بر اینکه در اختیار دریافتکننده قرار میگیرد، در دست عرضهکننده هم باقی خواهد ماند. در اینجا پرسش این است که اگر دو نفر یک قلم اطلاعات را در اختیار داشته باشند که پیشتر فقط از آنِ یک فرد بوده است، آیا استفاده از آن، دو برابر و در نتیجه ارزش اقتصادی آن نیز دو برابر خواهد شد؟ این موضوع دربارة کالاهای فیزیکی صادق نیست، زیرا فقط یک نفر میتواند مالک آنها باشد و اگر مالکیت یک کالای فیزیکی بین دو نفر مشترک باشد، هر یک بخشی از آن و نه تمام آن را دارا خواهند بود، دربارة اطلاعات، هر چند نفر که آن را دریافت کنند، میتوانند به طور کامل از آن استفاده کنند.
در اقتصاد نئوکلاسیک، «مطلوبیت» و «کمیابی»، اجزا و عوامل اصلی تعریف ارزش به شمار میروند. نئوکلاسیکها دریافتند چیزهایی هستند مانند هوا که بدون کمیابی میتوانند مفید باشند و در مقابل، چیزهایی هستند که در عین کمیابی الزاماً مفید نیستند مانند آب در کره مریخ.
براساس نظریة نئوکلاسیک ارزش، مطلوبیت، موضوعی شخصی است و آنچه را که یک عامل اقتصادی منفرد (فرد یا سازمان) از مصرف میزان مشخصی از یک کالای اقتصادی به دست میآورد، میسنجد. چنین مطلوبیتی در میان عوامل اقتصادی مختلف قابل سنجش نیست، در حالی که چندین عامل، ممکن است مبلغ واحدی را برای یک کالا پرداخت کنند، مطلوبیتهای کسب شدة آنان متفاوت خواهد بود. در مقابل، ارزش، تا حدی رابطهای است و نه تنها مطلوبیت یک کالا را، بلکه کمیابی آن را نیز با در نظر گرفتن تقاضا و کالاهای جایگزین میسنجد. دیدگاه نئوکلاسیک دربارة ارزش، مبنای نظری بهتری از کلاسیکها دربارة تفاوت بین کالاهای فیزیکی و اطلاعاتی ارائه میکند. براین اساس، کالاهای فیزیکی ذاتاً و براساس ویژگیهایی که دارند، کمیاب هستند، اما کالاهای اطلاعاتی تنها در برخی شرایط، کمیاب محسوب میشوند. به عنوان مثال، دستیابی به یک فرمول شیمیایی حیاتی و جدید، ممکن است به صرف سالها وقت و هزینههای سنگین نیاز داشته باشد، اما تولید مجدد آن میتواند بسیار کم هزینه باشد و تنها با صرف چند ثانیه با کمک یک دستگاه تکثیر صورت پذیرد. بنابراین، ارزش کالاهای اطلاعاتی را نمیتوان با روشهای معمول دربارة کالاهای فیزیکی تعیین کرد (Boisot 1998, 73-76).
مشکلات تعیین ارزش اطلاعات از دیدگاه اقتصاد اطلاعات
«برامان» مشکلات تعیین ارزش اطلاعات را با برررسی ویژگیهای آنها از دیدگاه اقتصاد اطلاعات و کاربرد ابزار تحلیل نئوکلاسیک در خلق، پردازش، جریان، و استفاده از اطلاعات، دستهبندی میکند. «ماندویل» نیز پارهای از این دشواریها را تشریح کرده است (Braman 1999, 111-117; Mandeville 1999, 164) که خلاصهای از آنها عبارتند از:
1. مسئلة خلق اطلاعات
اقتصاددانان، به طور تاریخی در فرایند تولید، نقشی برای مشتری قائل نبودهاند، اما در تولید محصولات و خدمات اطلاعاتی، مصرف کنندگان نقشهای متعددی ایفا میکنند. این نقشها از تعامل در شکل دادن به محصول (مانند پایگاههای اطلاعات) تا نقش آنها به عنوان خود محصول (مانند بینندگان تلویزیون) در پرداخت معنا و بنابراین ارزش محصول نمود مییابند.
2. مسئلة زمان
اقتصاد دانان نئوکلاسیک، اطلاعات را تنها زمانی به شمار میآورند که به بازار وارد شود و بر آن تأثیر گذارد. این دیدگاه مستلزم پذیرش شکاف زمانی بین تولید و مصرف است که قابل شناخت و ثابت است. از اینجا، به دلیل شناوری رابطة بین اطلاعات و زمان، دشواریهایی پدید میآید. نخست اینکه در ارتباطات نباید موضوع مکان را با زمان اشتباه کرد. تولید و مصرف بسیاری از محصولات و خدمات اطلاعاتی، همزمان هستند، به نحوی که زمانی برای پدید آمدن روابط بازار برای آنها وجود ندارد.
شبکههای الکترونیکی، فرایندهای تولید پیوسته و بدون وقفه را امکانپذیر میکنند؛ چنانکه «گروههای الکترونیکی»[14] با مشارکت یکدیگر، اطلاعات را خلق میکنند، به اتفاق بر متون یا سایر پروژهها کار میکنند، یا در گفتگوهای همزمان شرکت میکنند. در چنین محیطی، مشکل است که محصولی[15] را در نقطة واحد، کالا[16] نامید، زیرا براساس تعریف، کالا در طول زمان و در مکانهای گوناگون، شکل ثابتی دارد. علاوه بر این، برای اطلاعات، مصرف نهایی قابل تصور نیست و تنها چیزی که برای آن وجود دارد، انباشت، اشاعه، یا انتقال است. تعیین محدوده برای زمان معامله[17] نیز امکان پذیر نیست. افراد به ایدههایی پاسخ میدهند که ممکن است هزاران سال پیش پدید آمده باشند و در مقابل، ممکن است به طور همزمان به تفکر دربارة یک موضوع واحد بپردازند.
اغلب گفته میشود اطلاعات، نابود شدنی[18] است. به عنوان نمونه، ارزش اطلاعات مربوط به موجودی کالا در بازار، نزد سرمایهگذاران در دورههای کوتاه زمانی، به سرعت کاهش مییابد. کانون و منشأ ارزش اطلاعات نیز میتواند از نوعی استفاده کننده (مانند سرمایهگذار یا واسطه) به نوعی دیگر (مانند تحلیلگر یا مورخ) متغیر باشد.
اقتصاد دانانی که دربارة دیگر امکانات رفاهی مانند الکتریسته کار میکنند، میتوانند آمار مربوط به عادتهای مصرف را واکاوی کنند و از نتایج آن برای مقاصد برنامهریزی بهره برند. اما دربارة خلق و جریان اطلاعات، تاکنون تعیین نقاط منظم برای اوج مصرف، امکانپذیر نبوده است. اطلاعاتی که در نقاط زمانی مختلف دریافت میشوند، از لحاظ ارزش، با یکدیگر متفاوت هستند، چرا که ارزش آنها از اطلاعاتی که قبلاً دریافت شدهاند تأثیر میپذیرد، ارزش اطلاعات در طول زمان، انباشتپذیر[19] است و پذیرش هر قطعه از اطلاعات بر ارزش اطلاعاتی که به دنبال آن دریافت میشود، تأثیر میگذارد.
3. مسئلة مکان
در دهة 1980 توجه به اهمیت مکان در علوم اجتماعی به عنوان یک مقولة تحلیلی در پاسخ به تجربة جهانی شدن، آغاز شد. این مقوله در اقتصاد اطلاعات نیز پدیدار شده است، زیرا زیرساختهای اطلاعاتی، امکان تولید غیرمتمرکز اطلاعات را فراهم میکنند و موضوع مکان را در بسیاری موارد منتفی میسازند و باعث میشوند که مصرف کننده یا مشتری، به طور کلی ناپدید و از نظر دور شود. با رشد تجارت خدمات و سرمایهگذاری مستقیم خارجی،[20] بر مسئلة تعیین محلی که در آن معاملات اطلاعاتی واقع میشوند، تأکید زیادی میشود. برای مثال، در پردازش دادهها، ممکن است شرکتی که مدیریت آن در یک کشور واقع است، رایانههایی در کشور دیگری داشته باشد که دادههایی را از کشور سوم برای پاسخ به تقاضاهایی از کشور چهارم، پردازش میکنند. در چنین وضعی، روشن نیست که معامله در کدام یک از این کشورها (کشور محل مصرف، محل پردازش، منبع دادهها، یا کشوری که مدیریت شرکت در آن قرار دارد) واقع شده یا اصولاً در خود شبکه ارتباطاتِ راه دور انجام گردیده است.
4. مسئلة عینیت
برجستهترین ویژگی اطلاعات که در تحلیل اقتصادی به آن توجه میشود، ملموس و عینی نبودن آن است. از این دیدگاه میتوان روابط متعددی را بین اطلاعات و مواد[21] قائل شد. یکی از دشواریهای اساسی در اقتصاد اطلاعات، مشکل تمییز بین ارزش اطلاعات و ارزش موادی است که اطلاعات به آنها مرتبط است، یا درون آنها قرار دارد. بیشتر تحلیلهای اقتصادی دربارة اطلاعات به بستهبندی قابل مشاهده و ملموس آن مربوط میشوند، نه به خود اطلاعات. عدم تفکیک ارزش اطلاعات از مادهای که ظرف اطلاعات را میسازد، یکی از دشواریهای پیشروی اقتصاددانان است.
ارتباط بین اطلاعات و دنیای مواد، قابل انعطاف و بسیار نزدیک است. این ارتباط از سازمان دنیای مواد سرچشمه میگیرد. یک پدیدة مادی، ممکن است انواع گوناگونی از اطلاعات را پدید آورد و در مقابل، پدیده های مادی گوناگون، ممکن است اطلاعات یکسانی را به وجود آورند. بسیاری از انواع اطلاعات، هرگز در قالب یک شکل مادی در نمیآیند، بلکه در روابط، جای میگیرند. تلاش برای کمّی کردن این نوع اطلاعات، شامل توسعة سیستمهای حسابداری برای کار در زمینة سرمایه فرهنگی، اجتماعی، و فکری بوده است.
5. مسئلة عدم تجانس[22]
در اقتصاد، عدم تجانس، مشکلی عام است. عدم تجانس شکل، ارزش، و کارکرد اطلاعات نیز مشکلزاست. تعریف واحدی برای همة انواع اطلاعات و صنایع موجود در بخش اطلاعات وجود ندارد. کالاهای واحد، ممکن است همزمان دارای تعریفهای چندگانهای باشند که در علم اقتصاد (که به قابلیت تصریح، تعیین محل، و ثبات شکل کالاها در مکانها و در زمانهای مختلف نیاز دارد)، قابل پذیرش نیست.
هر فرایند یا کالای اطلاعاتی واحد، همزمان از سوی افراد گوناگون به گونههای متفاوتی ارزشگذاری میشود. این ویژگی آن با کالاهای مادی مشترک است، اما به نظر میرسد در سنجش ارزش اطلاعات، بسیار مهم باشد. در مورد اطلاعات، بیشتر ممکن است که ارزش استفادة آنها هیچ ربطی به ارزش مبادلهشان نداشته باشد. برای یک فرد خاص، اطلاعات یکسان در شرایط گوناگون ممکن است ارزشهای متفاوتی داشته باشد. یک محصول اطلاعاتی خاص در یک زمان میتواند کارکردهای چندگانهای در اقتصاد داشته باشد. به عنوان مثال، یک سیستم حسابداری، نه تنها یک محصول به شمار میآید، بلکه ابزاری ساختیافته برای تولید دیگر محصولات با ایجاد هماهنگی، درون و بین سازمانها است.
6. مسئلة تصرفناپذیری[23]
مسئلة تصرفناپذیری اطلاعات، بسیار مهم است، زیرا بدون امکان تصرف و تصاحب، کالایی وجود نخواهد داشت. دوگانگی ناشی از ماهیت اطلاعات، هم به عنوان یک محصول خصوصی و هم عمومی[24]، دو مشکل ایجاد میکند. تضاد اساسی در برخورد اقتصادی با اطلاعات، ناشی از این است که مادهای که اطلاعات در آن قرار گرفته، محصولی خصوصی است، در حالی که اطلاعات به خودی خود، یک محصول عمومی به شمار میآید. معنای مصطلح اصطلاح «کالای عمومی» این است که دسترسی به چنین کالاهایی باید حق همة مردم باشد (مانند آب). اما در اقتصاد، این اصطلاح به چیزی اطلاق میشود که استفاده از آن از سوی یک نفر، مانع استفادة دیگران ازآن نشود. برای اقتصاددانان، اطلاعات دارای یک جنبة کالای عمومی است، از این نظر که اطلاع یک نفر از چیزی، مانع دیگران از داشتن همان اطلاع نمیشود.
فروش کالاهای مادی مستلزم انتقال یک شیء از فروشنده به خریدار است، اما در مورد اطلاعات، فروشنده پس از فروش، همچنان اطلاعات را در اختیار دارد و میتواند از آن استفاده کند. بنابراین، هنگام انتقال اطلاعات، بسیار مشکل است که استفاده از آن را تنها منحصر به خریدار نمود. در این حالت، اطلاعات را «نشت کننده»[25] میدانند زیرا برای غیرخریداران نیز بسیار آسان است که از این اطلاعات استفاده کنند. این مشکل با کاهش هزینههای تکثیر، تولید مجدد و انتقال اطلاعات، افزایش مییابد.
7. مسئلة خود انعکاسی[26]
برای خریدار، ارزش اطلاعات تا هنگامی که اطلاعات را نداشته باشد، ناشناخته است. کالاهای اطلاعاتی، به خودیِ خود، اطلاعات بیشتری تولید میکنند. بنابراین، کالاهای اطلاعاتی دارای نقش ماده یا حتی عامل[27] در فرایند تولید هستند، مسئلهای که درباره بیشتر کالاهای مادی یا دیگر عوامل تولید صادق نیست.
مدل فضای اطلاعاتی
«بوئیسوت» با توجه به دشواریهای تعیین ارزش اطلاعات، مدلی با عنوان «فضای اطلاعاتی»[28] برای تسهیل تحلیل ارزش اطلاعات و دانش ارائه میکند (Boisot 1998, 42-55). این مدل که در اصل در سال 1995 ارائه شده و بلافاصله نیز مورداستقبال قرار گرفته بود (Ashford 1997) از سه بعد «کدبودن»[29] ، «انتزاعی بودن»[30] و «انتشار»[31] تشکیل شده است (شکل 1).
«کدبودن» اطلاعات، به میزانی که اطلاعات میتواند شکل و فرم بگیرد، بستگی دارد. هر چه اطلاعات را بتوان به اشکال و دستههای محدودتری طبقهبندی کرد، میزان «کدبودن» آن بیشتر میشود و در مقابل، با تنوع شکل و طبقات، اطلاعات به سمت «کد نشده» پیش میرود. بدین ترتیب هر چه کاری کمتر رمزگذاری شده باشد، برای تخصیص هر مورد به طبقهای خاص، در آن کار، زمان بیشتری لازم است و در نتیجه میزان دادههایی که برای انجام کار باید پردازش شوند نیز بیشتر خواهد بود. بنابراین بین میزان کدبودن و پیچیدگی، ارتباط وجود دارد. براین، اساس میتوان اطلاعات یا دانش مورد نیاز برای انجام هر کار را روی محور «کدبودن» و بر مبنای میزان پردازش دادههایی که باید انجام شود، نشان داد. در انتهای «کد نشدة» این محور، کارهایی قرار دارند که برای انجام آنها به پردازش حجم بسیار زیادی از دادهها نیاز است. چنین کارهایی را نمیتوان به صورت واضح بیان کرد. به عبارت دیگر، نمیتوان اطمینان داشت که آنچه بیان شده، در حقیقت همان کار واقعی است. در انتهای دیگر محور، یعنی «کد شده»، کارهای سادهای وجود دارند که تنها نیاز به اندکی داده برای انجام آنها هست. مقیاس «کد بودن» اطلاعات، تعریف ویژهای از پیچیدگی است که به حجم اطلاعاتی اطلاق میشود که برای پردازش دادههای معیّن لازم است.
شکل 1. مدل فضای اطلاعاتی (Boisot 1988)
«انتزاعی بودن» به میزان سازماندهی اطلاعات که بر اساس مقاصد ما صورت میگیرد، بستگی دارد. هرچه اطلاعات انتزاعیتر باشد، کاربرد آن عمومیتر و کمتر محدود به مکان، زمان و حوزهای خاص است. در مقابل، هر چه اطلاعات، عینیتر باشد، کاربرد آن خاص و به زمان و مکان، محدودتر خواهد بود. در حقیقت، «انتزاعی بودن» شکلی از گرایش به سادهسازی و تقلیل[32] است که با ارائة «اندک» برای توصیف «زیاد» عمل میکند. بدین ترتیب، علاوه بر «کد بودن» میتوان اطلاعات را روی محور «انتزاعی بودن» نیز نشان داد. در یک سوی این محور، تجارب بسیار عینی وجود دارند که اطلاعات و دانش مربوط به آنها بیشتر، ادراکی و وابسته به زمان و مکان است. در سوی دیگر محور، اندیشة انتزاعی وجود دارد که اطلاعات و دانش مربوط به آن، بیشتر مفهومی و غیر وابسته به زمان و مکان است. دانش و اطلاعات ادراکی و عینی، روشن و عمیق هستند، اما بیرون از شرایط خاص مربوط، چندان به کار نمیآیند. از طرف دیگر، دانش و اطلاعات مفهومی و انتزاعی کاربردی عمومی دارند، اما ممکن است خستهکننده و بیجان باشند.
«انتشار» اطلاعات به میزان دسترسی به دادهها و اطلاعات برای کسانی که خواهان استفاده از آنها هستند، مربوط میشود. البته «انتشار» به معنای استفاده نیست. به عبارت دیگر، ممکن است اطلاعات به میزان زیادی منتشر شده اما همچنان بلااستفاده باقی مانده باشد. «انتشار» سومین بعد مدل فضای اطلاعاتی است.
مفهوم ارزش اطلاعات در مدل فضای اطلاعاتی
«بوئیسوت» پس از معرفی مدل فضای اطلاعاتی، از آن برای تعیین ارزش اطلاعات استفاده میکند (Boisot 1988, 77-81). این مدل سه بعدی میتواند نقشهای برای تحلیل ارزش اطلاعات ارائه کند. این نقشه با توجه به این نکته ارائه میشود که کمیابی یک کالای اطلاعاتی، تابعی از جایگاه آن در طول بُعد «انتشار» است. هر چه این جایگاه به سمت چپ فضای اطلاعاتی نزدیکتر باشد، اطلاعات کمتری در اختیار دیگر افراد جمعیت هدف خواهد بود و بنابراین کمیابتر است و در عوض هر چه به سمت راست حرکت کنیم، اطلاعات از لحاظ کمیابی به ویژگیهای کالای عمومی نزدیکتر میشود.
میتوان دید به همان میزان که انتشار یک کالای اطلاعاتی به درجة «کد بودن» و «انتزاعی بودن» آن بستگی دارد، کمیابی، حاصل طبیعی این متغیر است. اطلاعاتی که تبیین و ساخت دادن به آن دشوار باشد، چندان قابل انتشار نیست. از طرف دیگر، اطلاعاتی که بتوان آن را در قالب چند نماد محدود فشرده ساخت، در بستر شبکه ارتباطی مناسب، در عرض چند دقیقه یا حتی چند ثانیه قابل انتشار و اشاعه است.
در این میان، مطلوبیت کالاهای اطلاعاتی دارای دو بعد است. اول اینکه کالا به چه میزانی برای کاربردی خاص مفید است و دوم اینکه چند کاربرد بالقوه متفاوت برای آن وجود دارد. بدین ترتیب، یک کالای اطلاعاتی هر چه به سمت «انتزاعی بودن» بیشتر برود، مطلوبیت آن افزایش خواهد یافت. چرا که کیفیتی عام کسب میکند بر تعداد کسانی که کالا برایشان مطلوب است، میافزاید.
بدین ترتیب از طریق سه متغیر «کد بودن»، «انتزاعی بودن»، و «انتشار»، هم کمیابی و هم مطلوبیت یک کالای اطلاعاتی در فضای اطلاعاتی، قابل توصیف است. واضح است که بیشترین ارزش اطلاعات در فضای اطلاعاتی، هنگامی حاصل میشود که «انتشار» در کمترین میزان، اما «کدبودن» و «انتزاعی بودن» آن در بیشترین میزان خود باشند. در مقابل، کمترین ارزش چنین کالایی، هنگامی حاصل میشود که «انتشار» در بیشترین میزان و «کدبودن» و «انتزاعی بودن» در کمترین میزان خود باشند. در شکل 2، فضایی اطلاعاتی به عنوان نقشة ارزش، ارائه شده که درآن، نقاط حداکثر ارزش (حداکثر کمیابی و مطلوبیت) و حداقل ارزش (حداقل کمیابی و مطلوبیت) نشان داده شده اند.
شکل2. بیشترین و کمترین ارزش در فضای اطلاعاتی (Boisot 1988)
منحنیهای موجود در شکل، نقاطی را نشان میدهند که در آنها با ترکیبهای متفاوتی از سه بعد، ارزش یکسانی پدید میآید. هر چه این منحنیها به بیشترین ارزش نزدیکتر شوند، ارزش افزایش مییابد و بر عکس، هر چه به کمترین ارزش نزدیک شوند، ارزش کاهش مییابد. باید توجه کرد که نقطه بیشترین ارزش در جایی از فضای اطلاعاتی حاصل میشود که در آن، نرخ تولید آنتروپی، کمینه باشد. در مقابل، نقطة کمترین ارزش در جایی ازفضای اطلاعاتی حاصل میشود که در آن، نرخ تولید آنتروپی، بیشینه باشد. ارزش کالاهای اطلاعاتی رابطة نزدیکی با ظرفیت آنها برای ایجاد نظم دارد در دنیایی که نظم، مقولهای کمیاب به شمار میآید.
خلاصه و نتیجهگیری
ایجاد سیستمهای پشتیبان تصمیم، بویژه در ابعاد بزرگ، به صرف هزینههای زیادی نیاز دارد که در صورتی قابل قبول یا توجیهشده خواهند بود که در درجة اول، منافع حاصل از ایجاد آنها از هزینههای آنها بیشتر باشند و در درجه دوم، این منافع از منافع حاصل از هر گزینة دیگر برای صرف این هزینهها فزونتر باشند.
در صورتی که هزینهها و منافع سیستمهای پشتیبان تصمیم، کمّی، یا به سادگی، قابل کمّی کردن باشند، تصمیمگیری دربارة ایجاد آنها آسان است، اما دشواریها از آنجا ناشی میشوند که بویژه منافع این سیستمها به آسانی قابل سنجش نیستند. در این زمینه سه مسئلة عمده وجود دارد که لازم است برای تحلیل هزینه ـ بهره قابل قبول، پاسخ داده شوند: اول اینکه چنین تحلیلی باید پیش از توسعه سیستم انجام شود؛ بنابراین نتیجة آن، نوعی پیشبینی به شمار میرود که باید صحت و سقم آن را پس از بهرهبرداری از سیستم و شاید در بلندمدت سنجید. مسئلة دوم، مربوط به منافع پیچیدة این سیستمهاست که افزون بر اینکه بسیاری از آنها قابل کمّی شدن نیستند، پی بردن به آنها و تأثیرات متقابل آنها با یکدیگر و با دیگر متغیرهای سازمانی، بسیار پیچیده است. مسئلة سوم، مربوط به ماهیت اطلاعات است که خروجی اصلی این سیستمهاست و مشکل تعیین ارزش اقتصادی آن که باعث میشود مقایسه هزینه و منفعت سیستم دشوار شود.
برای پاسخ به مسئلة اول، میتوان تا حدی از روشهای نمونه سازی[33] بهره برد. بخشی از مسئلة دوم نیز با استفاده از معیارهای جایگزین[34] قابل حل است، اما تعیین ارزش اقتصادی برای اطلاعات، موضوعی است که تاکنون از لحاظ نظری، پاسخی قطعی نداشته است.
یکی از مدلهایی که بر مبنای نظریه اقتصادی نئوکلاسیک دربارة ارزش بنا شده است، مدل فضای اطلاعاتی است. این مدل، کمیابی و مطلوبیت را به عنوان عناصر اصلی ارزش برای تعیین ارزش اطلاعات در اقتصاد نئوکلاسیک، به کار میبرد. با کاربست این مدل در تعیین ارزش اقتصادی اطلاعات تولید شده در سیستمهای پشتیبان تصمیم، میتوان یک گام به پاسخ مسئلة سوم نزدیک شد.